گزیده ی تاریخ بختیاری -پیش درآمد
از پرسشهاي بنيادين انسان متفكر و انديشهورز ميتوان به اينها اشاره كرد: من كه هستم، از كجا آمدهام، كي آمدهام، چرا آمدهام، به كجا ميروم و... كه ميتوان گفت همهي تلاش متفكران و انديشهورزان، در درازاي سدهها و هزارهها، پاسخ يا يافتن پاسخ اين پرسشها بوده است. تلاشي كه بر سر راه خود بسياري دانشها را بوجود آورده است. اهميت و گستردگي پرسشها، تخصصها و شاخههاي گوناگون علوم و دانشها را، فراروي انسان قرار داده است، از آن جمله است: تاريخ و جغرافيا. اين كه ميگويند تاريخ در جغرافيا رخ ميدهد، اين دو شاخهي دانش بشري را دوش بدوش يكديگر قرار داده است تا جائيكه بدون درك و آگاهي از يكي درك و فهم ديگري مشكل مينمايد. البته اين غير از ارزش و اهميت جغرافيا (سرزمينها) براي تسخير و تملك است، كه بهانه بسياري از پيشآمدهاي تاريخ است.
بي پاسخ ماندن اين پرسشها، ناهنجاريهاي فردي و اجتماعي به دنبال دارد و پاسخ به آنها راز ماندگاري ملتهاست. بدين معنا كه «ملت» ريشهدار است و آشنا به گذشتهي نياكان خود و شناخت بار فرهنگياي كه حامل آن است، و ريشهدار بودن معادل استواري در برابر بحرانهاست و سبب ماندگاري.
بختياريها، بعنوان بخشي از «لر»، بگواه دهها نشانه و نماد و نيز با استناد به پژوهشهاي پژوهشگران و بركنار از گفتهها و نوشتههاي كودكانه و گاه ابلهانهي برخي نويسندگان مطالب تاريخي، از اقوام ريشهدار ايراني (آريايي) هستند. گويش، باورها و عادتها و رسمها و چهره و رخساره ووو... ايراني بودن آنها را همچون كردها و شبانكارگان و ديگر كوچندگان، شهادت ميدهند. اقوام لر با در نظر گرفتن نوشتهها، سنگنگارهها- آثار باستاني اسناد محلي (قبالهها) و يادمانها و يادها و خاطرههاو افسانهها و اساتير و داستانها از پيش از يورش تازيان، در سرزمين بهم پيوستهي كنوني خود- لرستان- خوزستان شمالي- كهگيلويه و بويراحمد- چهارمحال و بختياري- بخشهايي از استانهاي بوشهر- فارس- اصفهان و مركزي و استان لرستان و استان ايلام، و نيز در جاهاي پراكندهي ديگري كه بعدها توسط حكومتها كوچ داده شدهاند (از دامنههاي جنوبي البرز در قزوين و ساوجبلاغ تا سواحل هميشه پارسي درياي پارس در بوشهر و از مرزهاي غربي تا گيلان غرب و غرب شيراز و اصفهان و قزوين و جنوب شرق كرمان) زندگي كرده و ميكنند. اگر كوچ بزرگ اقوام ايراني را، آخرين كوچ در نخستين سدههاي هزاره نخست پيش از ميلاد باور داشته باشيم، «لر» يكي از زير تيرههاي قوم پارس ميباشد كه بهمراه اقوام و تيرههاي ديگري در مجموع «پارسها» را تشكيل ميدهند.
ميدانيم كه اقوام ايراني ماد و پارس (بويژه) در كوچ بزرگ خود به سرزميني كه بعدها ايرانش نام نهادند با مردماني بومي با تمدن بسيار پيشرفته- اما پير و كم جان- از جمله ايلاميها برخورد كردند كه احتمالاً بعلت همين ضعف و پيري، بدون درگيري پذيراي آنها (پارسها و مادها) شدند. يادمانهاي بسيار، بويژه در شهرستان ايذه و شمال ارگان (در شمال بهبهان) و آثار بسيار در سرزمين گستردهي ياد شده و بويژه كهگيلويه و پژوهشهاي تاريخي مورخان، گواه غني بودن آن فرهنگ است. در نتيجه پارسها و مادها- در محدوده اين نوشتار، لرها- علاوه بر فرهنگ پربار خود، عمدتاً بر مدار شبانكارگي و دامداري، از فرهنگ غني ديگري كه عمدتاً استوار بر شهرنشيني بود متأثر گشته، نسبت به اقوام ديگر متشخصتر و متمايزتر شدهاند.
شبانكارهاي، كوچندگي و كوهنشيني، شكلي از زندگي گروههاي اجتماعي انسانهاست كه بنابر ضرورت در برشي از زمان، در بسياري از جوامع زيستي، رخ داده است. برخي در پي تغيير شرايط زندگي، اين گونه ريستن را تغيير داده و برخي ديگر نيز با توجه به ماندگاري شرايط همچنان كوهنشين و شبانكاره ماندهاند. ايرانيان نيز نميتوانند از اين قاعده مستثنا باشند و كوچ آنها در آغاز هزاره نخست پيش از ميلاد خود مويد اين موضوع ميباشد. اما بزودي و در برخورد با بوميان و نيز تغييرات بوجود آمده، بسياري از آنها زندگي يكجانشيني (شهرنشيني و روستانشيني) را انتخاب نموده، شهرها و روستاهاي بسيار بوجود آوردند و بنا به ضرورت حكومتها... ولي برخي نيز همچنان، وابسته به دام و دامداري، همان شكل زندگي پيشين را پي گرفتند. نوآمدگان بزودي با بوميان در هم آميختند به احتمال در شهرها بيشتر، و بسياري آداب و عادات آنها را پذيرفتند. به مرور زمان اختلاف شكل زندگي، در همهي جنبههاي زيستي بين دو گروه كوچنده، كوهنشين و شبانكاره از يك سو و روستانشينان و شهرنشينان از سوي ديگر، نمود پيدا كرده، برادران و خواهران ديروزي، به، اگر نگوييم دشمنان، مخالفان امروزي بدل شدند.
مطالعه و شناخت تاريخ ايران، نقش بسيار و درگيريهاي بيوقفه- و گاهي زيانبار- اين دو گروه را نمايان ميسازد، تا جائيكه بجز تعداد بسيار اندكي حكومتها- پس از حمله تازيان- عمدتاً توسط همين اقوام كوچنده بنياد گذاشته شده است. غزنويان- خوارزمشاهيان- مغولان- تيموريان؟- صفويان- افشاريان- زنديان- قاجاريان، نمونههاي بارز حكومتهاي كوچنده ميباشند. هر چند از خارج از ايران آمده باشند.
لرهاي: فيلي- لرستاني- بختياري- كهگيلويه و بويراحمدي- ممسني- سرخي و... داراي ريشه و سابقهي ديرينه، استوار و ماندگارند. اين امري بديهي است اگر تصور كنيم تاريخ ايران را، همهي ايرانيها ساختهاند، حتا اگر به هر دليل در تاريخ نوشتاري- نامي از آنان برده نشده باشد. براين اساس ميتوان چنين پنداشت كه لرها- و بختياريها- همان تاريخي را پشت سر گذاشتهاند كه ساير اقوام ايراني. آنها همراه ساير برادران خود از اقوام هند و ايراني، با غيرقابل زيست تشخيص دادن محل زندگي خود، دست به كوچ بزرگي بسوي سرزمينهاي ايران و هند زدند- در اين ميان اقوامي كه خود را ايراني ميدانستند و بر بنياد نظريههاي باستانشناسان و مورخان شامل سه تيره بزرگ ماد و پارس و پارت بودند- كه قطعاً هر كدام متشكل از طوايف بسيار كه برخي را مورخان يوناني به آنها اشاره كردهاند- فلات يا پشتهي ايران را برگزيدند. مادها در منطقهاي از ري تا كرمانشاه و آذربايجان، پارسها، مناطق جنوبيتر را تا كنارههاي درياي پارس و پارتها خراسان را براي ادامهي زيست خود انتخاب كرده و باشندهي آن سرزمينها شدند.
با توجه به تراكم سكونت ايلاميان، عمدتاً در دشتهاي وسيع خوزستان و بخشهاي غربي ميانرودان و كمتر در كوهستانها، اقوام پارس بيشتر مناطق شماليتر، كوهستانها- را براي زندگي انتخاب كردند چرا كه هم براي دامهاي آنها مفيدتر بود و هم ايلاميان در كوهستانها كمتر از شهرها بودند- بسياري شهرهاي ايلامي در دشت و تعداد اندكي در كوهستانها استقرار داشتهاند، و اين مصادف با سده هشتم پيش از ميلاد بود. از آنجا كه هيچ قومي در هيچ برههاي از تاريخ بدون سرپرست و بزرگ نبوده است، ظاهراً سرپرستي اقوام پارس را خاندان هخامنشي، از تيرهي پاسارگاديان بر عهده داشتند و تاريخ بعدها نشان داد كه به حق از عهده اين بزرگي بخوبي برآمدهاند. نخستين آثار معماري و شهرنشيني پارسها در منطقه، در مسجدسليمان امروزي كه نام خود را از همان آثار گرفته، نمودار شده است. جائيكه برخي باستانشناسان (گيرشمن) آنرا، صفهي مسجدسليمان و پيش درآمد صفهي عظيم و ماندگار تخت جمشيد ميدانند. آري، اگر جنگي بود، همه بودند و اگر كار و تلاش، بهنگام صلح و آرامش بود، باز هم همه حاضر بودند. ابتدا مادها و سپس پارسها حكومت را بدست گرفتند. بختياريها* نيز در هر دو حكومت اشتراك داشتند، بويژه در حكومت پارسها نقش مهمتري داشتهاند.
چيش پش هخامنشي، 675-640 پ م، سرزمين تحت حكومت خود را بين دو پسر خود تقسيم كرد: انزان (انشان) يا پارسوماش بعدي به كورشيان و پارس و پارسهگرد به داريوشيان.
«اين سرزمين پارسيان، كه من مالك آنم، داراي اسبان نيك و مردان نيك است.»
«خداي بزرگ اهورامزدا، آن را به من داده، من پادشاه اين سرزمينم.»
آري مگر نه اسبان نژاد بختياري، و مردانش روزگاري سرآمد اسبان و جنگجويان پارسي بودهاند. بختياريها در كنارساير اقوام پارس و ماد (و حتا ايلام) بعنوان حكومتگران، سدهها در شادي و آرامش ناشي از شجاعتها و شهامتها و ايثار آغازين، بزندگي خود ادامه ميدهند، برخي شهرنشين، برخي روستانشين و برخي نيز زندگي آزادانهي كوهنشيني را ادامه ميدهند... اسكندر آن جوانك گجستك، خوشي و آرامش را بهم ميزند، فداكاريها و از خودگذشتگيها بجايي نميرسد، چرا كه، ديگر از كورش و داريوش و خشايار... خبري نيست، نازپروردگان دربار و حرمسرا- سالهاست كه شمشيرها و گرزها را آويختهاند. مقاومت دليرانهي كوهنشينان پارسه و انزان هم نميتواند از سقوط پيشگيري كند و چنين شد كه چند ده سالي، رياست و رهبري بيگانه را پذيرا شدند تا مرداني ديگر از تبار آنها اما از قومي ديگر پارتها، از خراسان، آزادي ايران را وجهه همت قرار دادند، شور و اشتياق آزادي سراسر ميهن مقدس را فرا گرفته بود و از هر گوشه و كنار كشور اهورايي، خيزش براي بيرون راندن بيگانگان آغاز شده، ديري نپاييد كه روزگار خوشي از نو بر كشور سايه انداخت، بختياريها، كه نزديكتر به دشمن بودند و ستم بيگانگان را بيشتر احساس كرده بودند*، شادتر و پرتلاشتر ظاهر شدند و چنين شد كه سدهها، آسايش و آرامش بدنبال آمد.
گيرشمن ميگويد: «در حاليكه بسياري شهرهاي ايران و بويژه بزرگان قوم تحت تأثير فرهنگ يوناني به دلخواه يا اجبار قرار ميگرفتند، به نظر ميرسد كه پارس يكي از آن نواحي بود كه بصورت جزيرهاي درآمد كه سنن اجدادي در آنجا بهتر محفوظ بماند.»
با استيلاي پارتيان، ايرانيان، هر چند ممكن است در آغاز كشمكشهايي ميان اقوام ايراني، بر سر تقسيم قدرت، بوجود آمده باشد اما بزودي زندگي آسودهتري را بدون دغدغهي تحمل بار سنگين حكومت خارجي، آغاز كردند.
((داستان اسكندر، هر چند اينك و بر اثر تبليغات بسيار غربيان، واقعي مينمايد، اما اگر تصور شود همه اين بگير و ببندها ظرف مدت حدود ده سال انجام شده باشد، آدمي ديرباور ميشود. متأسفانه تاريخ را همانها نوشتهاند، حفاريهاي باستانشناسي را همانها انجام دادهاند و به اصطلاح خود بريدند و خود دوختند و خود پوشيدند، وگرنه همانگونه كه دروغگوييهاي آنان در بزرگنمايي ارتش خشايار و داريوش در حمله به يونان و... توسط غربيهاي، كمي منصفتر، افشا شده است، كوچكي اين داستان نيز افشا ميشد.))
اينكه آثاري از سفال و مجسمه و سكههاي يوناني در شهرهاي بر سر راه معروف به ابريشم يافت شده است، ميتواند ناشي از حمل آنها توسط مسافران باشد و يا حتا سازندگان يوناني در آنجاها... مگر نه اينكه هم اكنون قالي كرمان را در مونيخ و فرش كاشان را در هامبورگ ميبافند؟ بگذريم. پارتها حدود چهارصد سال حكومت كردند و جاي خود را به ساسانيان، قومي ديگر از پارسها دادند و اينان نيز كم و بيش بهمان اندازه حاكم بودند تا اينكه ضعف و سستي و... غالب شد و تازيان آمدند... و از اين پس اسناد اندكي گوياتر شدند و رساتر. (نويسنده ميداند كه بر اثر كمبود مراجع در آغاز و انجام كار به پراكندهگويي افتاده است، لذا از اين بابت از خواننده گرامي پوزش ميطلبد. اما چون هدف اصلي اين نوشتار روشن ساختن نقش فعال بختياريها در تاريخ است، چارهاي جز گردآوري اطلاعات بصورت قطره قطره از درياي كتابهاي تاريخ نبوده است.)
جغرافياي لر و بختياري
* خوانندهي گرامي آگاه است كه مراد نويسنده از بختياريها، نياكان مردماني مورد نظر است كه در تاريخ بنامهاي «كرد»، «لر»، «لر بختياري» و از حدود سدهي دهم هجري، بختياري، معروف بودهاند. از آنجا كه جز در يك مورد آنهم تنها در يك مرجع، از كوچ بزرگ و فراگير اين اقوام خبري نيامده است، كه آنهم جاي اما و اگر بسيار دارد، ميتوان با اطمينان گفت و پذيرفت كه بختياريهاي امروزي بازماندگان همان مردمي هستند- اقوام پارس ايراني- كه در حدود 800 سال پيش از ميلاد به اين منطقه آمده و با مردم بومي آن- ايلاميها- به مرور يكي شدهاند.
* سلوكيه عمدتاً بر غرب ايران، بغداد و سوريه حكومت ميراندند.
بي پاسخ ماندن اين پرسشها، ناهنجاريهاي فردي و اجتماعي به دنبال دارد و پاسخ به آنها راز ماندگاري ملتهاست. بدين معنا كه «ملت» ريشهدار است و آشنا به گذشتهي نياكان خود و شناخت بار فرهنگياي كه حامل آن است، و ريشهدار بودن معادل استواري در برابر بحرانهاست و سبب ماندگاري.
بختياريها، بعنوان بخشي از «لر»، بگواه دهها نشانه و نماد و نيز با استناد به پژوهشهاي پژوهشگران و بركنار از گفتهها و نوشتههاي كودكانه و گاه ابلهانهي برخي نويسندگان مطالب تاريخي، از اقوام ريشهدار ايراني (آريايي) هستند. گويش، باورها و عادتها و رسمها و چهره و رخساره ووو... ايراني بودن آنها را همچون كردها و شبانكارگان و ديگر كوچندگان، شهادت ميدهند. اقوام لر با در نظر گرفتن نوشتهها، سنگنگارهها- آثار باستاني اسناد محلي (قبالهها) و يادمانها و يادها و خاطرههاو افسانهها و اساتير و داستانها از پيش از يورش تازيان، در سرزمين بهم پيوستهي كنوني خود- لرستان- خوزستان شمالي- كهگيلويه و بويراحمد- چهارمحال و بختياري- بخشهايي از استانهاي بوشهر- فارس- اصفهان و مركزي و استان لرستان و استان ايلام، و نيز در جاهاي پراكندهي ديگري كه بعدها توسط حكومتها كوچ داده شدهاند (از دامنههاي جنوبي البرز در قزوين و ساوجبلاغ تا سواحل هميشه پارسي درياي پارس در بوشهر و از مرزهاي غربي تا گيلان غرب و غرب شيراز و اصفهان و قزوين و جنوب شرق كرمان) زندگي كرده و ميكنند. اگر كوچ بزرگ اقوام ايراني را، آخرين كوچ در نخستين سدههاي هزاره نخست پيش از ميلاد باور داشته باشيم، «لر» يكي از زير تيرههاي قوم پارس ميباشد كه بهمراه اقوام و تيرههاي ديگري در مجموع «پارسها» را تشكيل ميدهند.
ميدانيم كه اقوام ايراني ماد و پارس (بويژه) در كوچ بزرگ خود به سرزميني كه بعدها ايرانش نام نهادند با مردماني بومي با تمدن بسيار پيشرفته- اما پير و كم جان- از جمله ايلاميها برخورد كردند كه احتمالاً بعلت همين ضعف و پيري، بدون درگيري پذيراي آنها (پارسها و مادها) شدند. يادمانهاي بسيار، بويژه در شهرستان ايذه و شمال ارگان (در شمال بهبهان) و آثار بسيار در سرزمين گستردهي ياد شده و بويژه كهگيلويه و پژوهشهاي تاريخي مورخان، گواه غني بودن آن فرهنگ است. در نتيجه پارسها و مادها- در محدوده اين نوشتار، لرها- علاوه بر فرهنگ پربار خود، عمدتاً بر مدار شبانكارگي و دامداري، از فرهنگ غني ديگري كه عمدتاً استوار بر شهرنشيني بود متأثر گشته، نسبت به اقوام ديگر متشخصتر و متمايزتر شدهاند.
شبانكارهاي، كوچندگي و كوهنشيني، شكلي از زندگي گروههاي اجتماعي انسانهاست كه بنابر ضرورت در برشي از زمان، در بسياري از جوامع زيستي، رخ داده است. برخي در پي تغيير شرايط زندگي، اين گونه ريستن را تغيير داده و برخي ديگر نيز با توجه به ماندگاري شرايط همچنان كوهنشين و شبانكاره ماندهاند. ايرانيان نيز نميتوانند از اين قاعده مستثنا باشند و كوچ آنها در آغاز هزاره نخست پيش از ميلاد خود مويد اين موضوع ميباشد. اما بزودي و در برخورد با بوميان و نيز تغييرات بوجود آمده، بسياري از آنها زندگي يكجانشيني (شهرنشيني و روستانشيني) را انتخاب نموده، شهرها و روستاهاي بسيار بوجود آوردند و بنا به ضرورت حكومتها... ولي برخي نيز همچنان، وابسته به دام و دامداري، همان شكل زندگي پيشين را پي گرفتند. نوآمدگان بزودي با بوميان در هم آميختند به احتمال در شهرها بيشتر، و بسياري آداب و عادات آنها را پذيرفتند. به مرور زمان اختلاف شكل زندگي، در همهي جنبههاي زيستي بين دو گروه كوچنده، كوهنشين و شبانكاره از يك سو و روستانشينان و شهرنشينان از سوي ديگر، نمود پيدا كرده، برادران و خواهران ديروزي، به، اگر نگوييم دشمنان، مخالفان امروزي بدل شدند.
مطالعه و شناخت تاريخ ايران، نقش بسيار و درگيريهاي بيوقفه- و گاهي زيانبار- اين دو گروه را نمايان ميسازد، تا جائيكه بجز تعداد بسيار اندكي حكومتها- پس از حمله تازيان- عمدتاً توسط همين اقوام كوچنده بنياد گذاشته شده است. غزنويان- خوارزمشاهيان- مغولان- تيموريان؟- صفويان- افشاريان- زنديان- قاجاريان، نمونههاي بارز حكومتهاي كوچنده ميباشند. هر چند از خارج از ايران آمده باشند.
لرهاي: فيلي- لرستاني- بختياري- كهگيلويه و بويراحمدي- ممسني- سرخي و... داراي ريشه و سابقهي ديرينه، استوار و ماندگارند. اين امري بديهي است اگر تصور كنيم تاريخ ايران را، همهي ايرانيها ساختهاند، حتا اگر به هر دليل در تاريخ نوشتاري- نامي از آنان برده نشده باشد. براين اساس ميتوان چنين پنداشت كه لرها- و بختياريها- همان تاريخي را پشت سر گذاشتهاند كه ساير اقوام ايراني. آنها همراه ساير برادران خود از اقوام هند و ايراني، با غيرقابل زيست تشخيص دادن محل زندگي خود، دست به كوچ بزرگي بسوي سرزمينهاي ايران و هند زدند- در اين ميان اقوامي كه خود را ايراني ميدانستند و بر بنياد نظريههاي باستانشناسان و مورخان شامل سه تيره بزرگ ماد و پارس و پارت بودند- كه قطعاً هر كدام متشكل از طوايف بسيار كه برخي را مورخان يوناني به آنها اشاره كردهاند- فلات يا پشتهي ايران را برگزيدند. مادها در منطقهاي از ري تا كرمانشاه و آذربايجان، پارسها، مناطق جنوبيتر را تا كنارههاي درياي پارس و پارتها خراسان را براي ادامهي زيست خود انتخاب كرده و باشندهي آن سرزمينها شدند.
با توجه به تراكم سكونت ايلاميان، عمدتاً در دشتهاي وسيع خوزستان و بخشهاي غربي ميانرودان و كمتر در كوهستانها، اقوام پارس بيشتر مناطق شماليتر، كوهستانها- را براي زندگي انتخاب كردند چرا كه هم براي دامهاي آنها مفيدتر بود و هم ايلاميان در كوهستانها كمتر از شهرها بودند- بسياري شهرهاي ايلامي در دشت و تعداد اندكي در كوهستانها استقرار داشتهاند، و اين مصادف با سده هشتم پيش از ميلاد بود. از آنجا كه هيچ قومي در هيچ برههاي از تاريخ بدون سرپرست و بزرگ نبوده است، ظاهراً سرپرستي اقوام پارس را خاندان هخامنشي، از تيرهي پاسارگاديان بر عهده داشتند و تاريخ بعدها نشان داد كه به حق از عهده اين بزرگي بخوبي برآمدهاند. نخستين آثار معماري و شهرنشيني پارسها در منطقه، در مسجدسليمان امروزي كه نام خود را از همان آثار گرفته، نمودار شده است. جائيكه برخي باستانشناسان (گيرشمن) آنرا، صفهي مسجدسليمان و پيش درآمد صفهي عظيم و ماندگار تخت جمشيد ميدانند. آري، اگر جنگي بود، همه بودند و اگر كار و تلاش، بهنگام صلح و آرامش بود، باز هم همه حاضر بودند. ابتدا مادها و سپس پارسها حكومت را بدست گرفتند. بختياريها* نيز در هر دو حكومت اشتراك داشتند، بويژه در حكومت پارسها نقش مهمتري داشتهاند.
چيش پش هخامنشي، 675-640 پ م، سرزمين تحت حكومت خود را بين دو پسر خود تقسيم كرد: انزان (انشان) يا پارسوماش بعدي به كورشيان و پارس و پارسهگرد به داريوشيان.
«اين سرزمين پارسيان، كه من مالك آنم، داراي اسبان نيك و مردان نيك است.»
«خداي بزرگ اهورامزدا، آن را به من داده، من پادشاه اين سرزمينم.»
آري مگر نه اسبان نژاد بختياري، و مردانش روزگاري سرآمد اسبان و جنگجويان پارسي بودهاند. بختياريها در كنارساير اقوام پارس و ماد (و حتا ايلام) بعنوان حكومتگران، سدهها در شادي و آرامش ناشي از شجاعتها و شهامتها و ايثار آغازين، بزندگي خود ادامه ميدهند، برخي شهرنشين، برخي روستانشين و برخي نيز زندگي آزادانهي كوهنشيني را ادامه ميدهند... اسكندر آن جوانك گجستك، خوشي و آرامش را بهم ميزند، فداكاريها و از خودگذشتگيها بجايي نميرسد، چرا كه، ديگر از كورش و داريوش و خشايار... خبري نيست، نازپروردگان دربار و حرمسرا- سالهاست كه شمشيرها و گرزها را آويختهاند. مقاومت دليرانهي كوهنشينان پارسه و انزان هم نميتواند از سقوط پيشگيري كند و چنين شد كه چند ده سالي، رياست و رهبري بيگانه را پذيرا شدند تا مرداني ديگر از تبار آنها اما از قومي ديگر پارتها، از خراسان، آزادي ايران را وجهه همت قرار دادند، شور و اشتياق آزادي سراسر ميهن مقدس را فرا گرفته بود و از هر گوشه و كنار كشور اهورايي، خيزش براي بيرون راندن بيگانگان آغاز شده، ديري نپاييد كه روزگار خوشي از نو بر كشور سايه انداخت، بختياريها، كه نزديكتر به دشمن بودند و ستم بيگانگان را بيشتر احساس كرده بودند*، شادتر و پرتلاشتر ظاهر شدند و چنين شد كه سدهها، آسايش و آرامش بدنبال آمد.
گيرشمن ميگويد: «در حاليكه بسياري شهرهاي ايران و بويژه بزرگان قوم تحت تأثير فرهنگ يوناني به دلخواه يا اجبار قرار ميگرفتند، به نظر ميرسد كه پارس يكي از آن نواحي بود كه بصورت جزيرهاي درآمد كه سنن اجدادي در آنجا بهتر محفوظ بماند.»
با استيلاي پارتيان، ايرانيان، هر چند ممكن است در آغاز كشمكشهايي ميان اقوام ايراني، بر سر تقسيم قدرت، بوجود آمده باشد اما بزودي زندگي آسودهتري را بدون دغدغهي تحمل بار سنگين حكومت خارجي، آغاز كردند.
((داستان اسكندر، هر چند اينك و بر اثر تبليغات بسيار غربيان، واقعي مينمايد، اما اگر تصور شود همه اين بگير و ببندها ظرف مدت حدود ده سال انجام شده باشد، آدمي ديرباور ميشود. متأسفانه تاريخ را همانها نوشتهاند، حفاريهاي باستانشناسي را همانها انجام دادهاند و به اصطلاح خود بريدند و خود دوختند و خود پوشيدند، وگرنه همانگونه كه دروغگوييهاي آنان در بزرگنمايي ارتش خشايار و داريوش در حمله به يونان و... توسط غربيهاي، كمي منصفتر، افشا شده است، كوچكي اين داستان نيز افشا ميشد.))
اينكه آثاري از سفال و مجسمه و سكههاي يوناني در شهرهاي بر سر راه معروف به ابريشم يافت شده است، ميتواند ناشي از حمل آنها توسط مسافران باشد و يا حتا سازندگان يوناني در آنجاها... مگر نه اينكه هم اكنون قالي كرمان را در مونيخ و فرش كاشان را در هامبورگ ميبافند؟ بگذريم. پارتها حدود چهارصد سال حكومت كردند و جاي خود را به ساسانيان، قومي ديگر از پارسها دادند و اينان نيز كم و بيش بهمان اندازه حاكم بودند تا اينكه ضعف و سستي و... غالب شد و تازيان آمدند... و از اين پس اسناد اندكي گوياتر شدند و رساتر. (نويسنده ميداند كه بر اثر كمبود مراجع در آغاز و انجام كار به پراكندهگويي افتاده است، لذا از اين بابت از خواننده گرامي پوزش ميطلبد. اما چون هدف اصلي اين نوشتار روشن ساختن نقش فعال بختياريها در تاريخ است، چارهاي جز گردآوري اطلاعات بصورت قطره قطره از درياي كتابهاي تاريخ نبوده است.)
جغرافياي لر و بختياري
* خوانندهي گرامي آگاه است كه مراد نويسنده از بختياريها، نياكان مردماني مورد نظر است كه در تاريخ بنامهاي «كرد»، «لر»، «لر بختياري» و از حدود سدهي دهم هجري، بختياري، معروف بودهاند. از آنجا كه جز در يك مورد آنهم تنها در يك مرجع، از كوچ بزرگ و فراگير اين اقوام خبري نيامده است، كه آنهم جاي اما و اگر بسيار دارد، ميتوان با اطمينان گفت و پذيرفت كه بختياريهاي امروزي بازماندگان همان مردمي هستند- اقوام پارس ايراني- كه در حدود 800 سال پيش از ميلاد به اين منطقه آمده و با مردم بومي آن- ايلاميها- به مرور يكي شدهاند.
* سلوكيه عمدتاً بر غرب ايران، بغداد و سوريه حكومت ميراندند.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home