گزیده ی تاریخ بختیاری - 5
اما ظاهراً اين نخستين برخورد كوهنشينان بختياري (كرد آن زمان و لر بعدي) با تازيان نبوده است و بختياريها پيش از اين تحت فرماندهي هرمزان با عربها روبرو شده بودند- تبري در پيشآمدهاي سال هفده، شرح ميدهد كه ظاهراً هرمزان پيش از اين با عربها صلح كرده بود و شايد هم مسلمان شده بود. اما پس از مدتي بر سر سرزمينهاي فتح شده بدست تازيان و صلح شده (پرداخت جزيه) بين آنان اختلاف ميافتد و نبردي درميگيرد. اين نبرد در جنوب در پيرامون شهر اهواز، رخ داده بود. تبري ميگويد: «پس هرمزان كافر شد و قلمرو خود را به روي مسلمانان بست و از كردان (بختياريها) كمك خواست و سپاهش فزوني گرفت» (تبري ص 1888)- تبري يكبار نيز از حمايت احتمالي از هرمزان، توسط اميران تازي در برابر حملهي كردان فارسي! سخن ميگويد (همان ص 1889) و اين زماني است كه براي بار دوم بين هرمزان و عربها صلح ميشود و مرز سرزمينها را پل اربك* بين اهواز و رامهرمز قرار ميدهند**.
اما صلح دوبارهي هرمزان با تازيان ديري نميپايد و جنگي ديگر در كنارههاي پل ياد شده صورت ميگيرد كه با رسيدن كمك براي تازيان، مجبور به عقبنشيني بسوي شوشتر ميشود. اينجاست كه عربها رامهرمز را مورد حمله و تسخير قرار ميدهند و سرداري از آنان، نعمان نام از رامهرمز بسوي ايذه ميرود و در آنجا «تيرويه با وي درباره ايذه صلح كرد كه نعمان پذيرفت و...» (تبري ص 1896) بسوي رامهرمز برگشت. پاي تازيان بار ديگر به ايذه ميرسد، اما اين بار نه با صلح كه جنگهاي خونيني درميگيرد كه هر چند با پيروزي عربها پايان مييابد اما پيروزي به آساني بدست نيامد. در سال 29 قمري (28 خورشيدي) (تبري 2110) و به سال سوم حكومت ابوموسا بر بصره- در زمان عثمان- «مردم ايذه و كردان (= بختياريها- و در كل بمعناي شهري و كوهستاني) كافر شدند. لازم به تذكر است كه اين شورشها هرگز قطع نشد، كما اينكه در همين سال در فارس و در استخر مردم شوريدند كه تازيان در آنجا يكي از جنايتهاي معروف را آفريدند». «و بسيار كس از آنها بكشت كه هنوز از آن به ذلت درند...» يعني حدود دويست و هفتاد هشتاد سال بعد هنوز زخمهاي آن جنايت التيام نيافته بود.
قبل از آن كه مردم ايذه و كردان (شهري و كوهنشين) كافر بشوند، و زماني كه سپاهيان عرب براي تسخير ديگر شهرها، خوزستان را ترك كرده بود، گروهي از كردان و فارسيان، در يكي از شهرهاي خوزستان، بيروز (بيروت؟) نام- در شمال غرب شوش- تجمع كرده براي جنگ و حمله به بصره آماده شدند كه اينبار نيز براثر پيشبيني عمر (خليفه دوم) كاري از پيش نبردند. «دليران مردم فارس و كردان آنجا آمده بودند كه با مسلمانان كيدي كنند، يا فرصتي بجويند و ترديدي نداشتند كه كاري خواهند ساخت.» (همان 2017)- نبرد در شهر تيري و مناذر* در جنوب اهواز (شمال خرمشهر فعلي) درگرفت. «در شهر تيري نيز خدا ربيع (فرمانده عرب) را بر بيروزيان (بيروتيان) ظفر داده بود...»
در سال 31 قمري (30 خورشيدي)، پس از كشته شدن يزدگرد، آخرين شاهنشاه ايران، اوضاع براي ايرانيان بدتر ميشود و مبارزات شكل ديگري بخود ميگيرد. آرام آرام مردم سروري اعراب را، دست كم در ظاهر، ميپذيرند البته منظور تودهي مردم است و نه بزرگان كه يا كشته شدند يا فرار كردند و يا تسليم تازيان گرديدند.
همانگونه كه يزدگرد آخرين پادشاه ايران بود، ميتوان هرمزان را آخرين استاندار خوزستان و تيرويه را آخرين فرماندار بختياري دانست. و يزدگرد، هرمزان- تيرويه- خُرزاد و... را آخرين نامهاي زيباي ايراني. از اين پس و تا مدتها، براي آگاهي از وضعيت بختياريها بايد واژه واژهي كتابها را جستجو كرد، قطره قطره جمع نمود تا مگر بشود به برخي واقعيتها پي برد. در اين پيجويي، هرچند ممكن است به داستان بلندِ دنبالهداري برخورد نكنيم، اما آنقدر آگاهيها بدست ميآيد تا اطمينان يابيم كه بختياريها نيز چون ديگر اقوام ايراني، بيكار ننشسته بودند. و صرفاً شاهد و تماشاگر رخدادها نبودند، بلكه در بسياري حوادث، اگر خود آفريننده نبودند، همراه و همكار بودهاند، بويژه پيشآمدهاي منطقهي خوزستان و فارس و تا حدودي اصفهان و لرستان.
از اين تاريخ (حدود 30 هجري قمري- 29 خورشيدي) ببعد تاريخها (كتابها) بندرت به سرزمين بختياري پرداختهاند بنابراين ما هم اين برهه را به آنچه در تواريخ آمده است با شرح مختصري- در صورت نياز- بسنده ميكنيم تا آگاهيهاي مراجع بصورتي باشد كه بشود مورد بررسي قرار داد.
به ناچار تكرار ميكنيم كه: تا سدههاي چهار و حتا پس از آن، تمامي كوهنشينان ايران را «كرد» مينامند اين موضوع بويژه در نوشته مسعودي در مروج الذهب بخوبي روشن شده است. در آنجا آمده است كه كردان كيانند، در كجاها زندگي ميكنند و گستره جعرافيايياي را مشخص ميكند كه از خراسان تا سواحل درياي مديترانه را- بدرستي- دربرميگيرد. هرچند بعدها كردها تا مصر هم رفتهاند. با اين تذكر كه ممكن است اين يادآوري بارها در طول كتاب تكرار شود، بار ديگر به تبري روي ميآوريم.
تبري در شرح ماجراهاي سال 38 قمري (37 خورشيدي)، در رابطه با جدا شدن
* پل اربك يا اربق بنا بر گفته و نوشته بسياري تاريخ نويسان و جغرافيا نگاران در بين راه اهواز به رامهرمز و بر روي رودخانهاي شور، از دوران ساسانيان ساخته و برقرار بوده است. بر بنياد همين نگاشتهها؛ اين پل به رامهرمز نزديكتر بوده و در فصولي از سال آب فراواني از آن عبور مينمود تا جايي كه در مواقعي براي پيشگيري از پيشروي دشمن آنرا خراب ميكردند و دشمن مجبور ميشد يا از پيشروي صرفنظر كند و يا از راه كنارهي كوهستان خود را به شوشتر و يا رود مسرقان برساند و از آن راه بسوي اهواز پيشروي كند.
اگر بر اين فرض اصرار ورزيم كه تغيير و تحول جغرافيايي (تغيير مسير رودخانه و يا رفتار مشابه ديگر زميني) رخ نداده باشد، اين پل بايد بر روي رودخانه كوپال ساخته شده باشد. در محدودهي معادن مخلوط (شن و ماسه) كوهي كوپال كه در آنجا رودخانه درهاي ايجاد كرده است كه د مواقع سيل يا بارانهاي شديد، رودخانهي عظيمي ايجاد ميشود كه پل، براي عبور از آن چارهساز نيست.
از رود كوپال از جمع رودخانههاي كُنْدك، تنباكوكار، آبشكر، كه عمدتاً در زمستان و بهار آب بيشتر دارند، تشكيل ميشود و بدون پل نميتوان از آن عبور نمود، با توجه به موقعيت منطقه احتمال اينكه پل موجود در همان مكان پل قديم و يا نزديك به آن ساخته شده است، ميرود.
در هر صورت در نزديكي اين پل (پل اربك يا اربق كه معرب آن است) رخدادهاي بسيار مهمي بويژه در سدههاي سه و چهار بوقوع پيوسته است.
** خواننده محترم آگاه است كه آوردن تكهپارههاي اين و آن كتاب صرفاً براي آگاهي يافتن از حضور مردم كوهنشين منطقه يا پيشينيان بختياريها، زير نام كردان ميباشد و نه بازگويي تاريخ، هر چند تاريخ نيز بصورتي ناقص، بازگويي شود.
* مناذر (بزرگ و كوچك) در شمال اهواز واقع بودند. بايد شهر (نهر) تيري و بنات آذر باشد كه هر دو در جنوب اهواز بودهاند.
اما صلح دوبارهي هرمزان با تازيان ديري نميپايد و جنگي ديگر در كنارههاي پل ياد شده صورت ميگيرد كه با رسيدن كمك براي تازيان، مجبور به عقبنشيني بسوي شوشتر ميشود. اينجاست كه عربها رامهرمز را مورد حمله و تسخير قرار ميدهند و سرداري از آنان، نعمان نام از رامهرمز بسوي ايذه ميرود و در آنجا «تيرويه با وي درباره ايذه صلح كرد كه نعمان پذيرفت و...» (تبري ص 1896) بسوي رامهرمز برگشت. پاي تازيان بار ديگر به ايذه ميرسد، اما اين بار نه با صلح كه جنگهاي خونيني درميگيرد كه هر چند با پيروزي عربها پايان مييابد اما پيروزي به آساني بدست نيامد. در سال 29 قمري (28 خورشيدي) (تبري 2110) و به سال سوم حكومت ابوموسا بر بصره- در زمان عثمان- «مردم ايذه و كردان (= بختياريها- و در كل بمعناي شهري و كوهستاني) كافر شدند. لازم به تذكر است كه اين شورشها هرگز قطع نشد، كما اينكه در همين سال در فارس و در استخر مردم شوريدند كه تازيان در آنجا يكي از جنايتهاي معروف را آفريدند». «و بسيار كس از آنها بكشت كه هنوز از آن به ذلت درند...» يعني حدود دويست و هفتاد هشتاد سال بعد هنوز زخمهاي آن جنايت التيام نيافته بود.
قبل از آن كه مردم ايذه و كردان (شهري و كوهنشين) كافر بشوند، و زماني كه سپاهيان عرب براي تسخير ديگر شهرها، خوزستان را ترك كرده بود، گروهي از كردان و فارسيان، در يكي از شهرهاي خوزستان، بيروز (بيروت؟) نام- در شمال غرب شوش- تجمع كرده براي جنگ و حمله به بصره آماده شدند كه اينبار نيز براثر پيشبيني عمر (خليفه دوم) كاري از پيش نبردند. «دليران مردم فارس و كردان آنجا آمده بودند كه با مسلمانان كيدي كنند، يا فرصتي بجويند و ترديدي نداشتند كه كاري خواهند ساخت.» (همان 2017)- نبرد در شهر تيري و مناذر* در جنوب اهواز (شمال خرمشهر فعلي) درگرفت. «در شهر تيري نيز خدا ربيع (فرمانده عرب) را بر بيروزيان (بيروتيان) ظفر داده بود...»
در سال 31 قمري (30 خورشيدي)، پس از كشته شدن يزدگرد، آخرين شاهنشاه ايران، اوضاع براي ايرانيان بدتر ميشود و مبارزات شكل ديگري بخود ميگيرد. آرام آرام مردم سروري اعراب را، دست كم در ظاهر، ميپذيرند البته منظور تودهي مردم است و نه بزرگان كه يا كشته شدند يا فرار كردند و يا تسليم تازيان گرديدند.
همانگونه كه يزدگرد آخرين پادشاه ايران بود، ميتوان هرمزان را آخرين استاندار خوزستان و تيرويه را آخرين فرماندار بختياري دانست. و يزدگرد، هرمزان- تيرويه- خُرزاد و... را آخرين نامهاي زيباي ايراني. از اين پس و تا مدتها، براي آگاهي از وضعيت بختياريها بايد واژه واژهي كتابها را جستجو كرد، قطره قطره جمع نمود تا مگر بشود به برخي واقعيتها پي برد. در اين پيجويي، هرچند ممكن است به داستان بلندِ دنبالهداري برخورد نكنيم، اما آنقدر آگاهيها بدست ميآيد تا اطمينان يابيم كه بختياريها نيز چون ديگر اقوام ايراني، بيكار ننشسته بودند. و صرفاً شاهد و تماشاگر رخدادها نبودند، بلكه در بسياري حوادث، اگر خود آفريننده نبودند، همراه و همكار بودهاند، بويژه پيشآمدهاي منطقهي خوزستان و فارس و تا حدودي اصفهان و لرستان.
از اين تاريخ (حدود 30 هجري قمري- 29 خورشيدي) ببعد تاريخها (كتابها) بندرت به سرزمين بختياري پرداختهاند بنابراين ما هم اين برهه را به آنچه در تواريخ آمده است با شرح مختصري- در صورت نياز- بسنده ميكنيم تا آگاهيهاي مراجع بصورتي باشد كه بشود مورد بررسي قرار داد.
به ناچار تكرار ميكنيم كه: تا سدههاي چهار و حتا پس از آن، تمامي كوهنشينان ايران را «كرد» مينامند اين موضوع بويژه در نوشته مسعودي در مروج الذهب بخوبي روشن شده است. در آنجا آمده است كه كردان كيانند، در كجاها زندگي ميكنند و گستره جعرافيايياي را مشخص ميكند كه از خراسان تا سواحل درياي مديترانه را- بدرستي- دربرميگيرد. هرچند بعدها كردها تا مصر هم رفتهاند. با اين تذكر كه ممكن است اين يادآوري بارها در طول كتاب تكرار شود، بار ديگر به تبري روي ميآوريم.
تبري در شرح ماجراهاي سال 38 قمري (37 خورشيدي)، در رابطه با جدا شدن
* پل اربك يا اربق بنا بر گفته و نوشته بسياري تاريخ نويسان و جغرافيا نگاران در بين راه اهواز به رامهرمز و بر روي رودخانهاي شور، از دوران ساسانيان ساخته و برقرار بوده است. بر بنياد همين نگاشتهها؛ اين پل به رامهرمز نزديكتر بوده و در فصولي از سال آب فراواني از آن عبور مينمود تا جايي كه در مواقعي براي پيشگيري از پيشروي دشمن آنرا خراب ميكردند و دشمن مجبور ميشد يا از پيشروي صرفنظر كند و يا از راه كنارهي كوهستان خود را به شوشتر و يا رود مسرقان برساند و از آن راه بسوي اهواز پيشروي كند.
اگر بر اين فرض اصرار ورزيم كه تغيير و تحول جغرافيايي (تغيير مسير رودخانه و يا رفتار مشابه ديگر زميني) رخ نداده باشد، اين پل بايد بر روي رودخانه كوپال ساخته شده باشد. در محدودهي معادن مخلوط (شن و ماسه) كوهي كوپال كه در آنجا رودخانه درهاي ايجاد كرده است كه د مواقع سيل يا بارانهاي شديد، رودخانهي عظيمي ايجاد ميشود كه پل، براي عبور از آن چارهساز نيست.
از رود كوپال از جمع رودخانههاي كُنْدك، تنباكوكار، آبشكر، كه عمدتاً در زمستان و بهار آب بيشتر دارند، تشكيل ميشود و بدون پل نميتوان از آن عبور نمود، با توجه به موقعيت منطقه احتمال اينكه پل موجود در همان مكان پل قديم و يا نزديك به آن ساخته شده است، ميرود.
در هر صورت در نزديكي اين پل (پل اربك يا اربق كه معرب آن است) رخدادهاي بسيار مهمي بويژه در سدههاي سه و چهار بوقوع پيوسته است.
** خواننده محترم آگاه است كه آوردن تكهپارههاي اين و آن كتاب صرفاً براي آگاهي يافتن از حضور مردم كوهنشين منطقه يا پيشينيان بختياريها، زير نام كردان ميباشد و نه بازگويي تاريخ، هر چند تاريخ نيز بصورتي ناقص، بازگويي شود.
* مناذر (بزرگ و كوچك) در شمال اهواز واقع بودند. بايد شهر (نهر) تيري و بنات آذر باشد كه هر دو در جنوب اهواز بودهاند.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home