Iran & Irani..(ایران و ایرانی...(ایران من ... ایران ما

(ایران من - ایران ما) . (My Iran- Our Iran ) ما ایرانی ها اغلب دو ایران داریم یکی همه خوبی و آن دیگری...باید این هردو را یکی کنیم تابتوانیم آبادش کنیم. .

Sunday, December 31, 2006

به دوستان لر نویس

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی....کین راه که میروی به هیچستان است!
از دیدن و خواندن تارنماهای فراوان دوستان لر و بختیاری،آدمی هم شاد می شود و هم نگران.شاد ازاین رو که جوانان بسیاری با علاقمندی به گستره ی خواندن و نوشتن و پژوهش وارد شده اند و نگران از این بابت که ممکن است جوانی کاردستشان بدهد و خدای ناکرده به بیراهه کشیده شوند.مطلب اقای مسعود تقی نجات،از اینگونه است.
این نوشتار نشان از خواندن بسیار و بسیار دارد اما سرانجام به هیچ پرسشی پاسخ نمی دهد بلکه حتا منظور نویسنده ی محترم هم ،در پرده ی ابهام میماند. که چه!گیرم که کرد و لر یکی باشندو با فارس هم هیچ نسبتی نداشته باشند،چه باید کرد؟حمله کنیم؟بزنیم و بکشیم و غارت کنیم؟!پس از آن چه بکنیم ؟اصلا بفرمایید برای چه این همه بخود زحمت داده ای و سختی کشیده ای؟برای اینکه به این نتیجه برسی که ما آریایی نیستیم و مثلا لولوبی و کاسی و چه وچه هستیم؟! خوب این چه دردی از من و تو درمان می کند؟......دریغ و درد وهزار واویلا! که به یگانه مرد مردانه ای چون دکتر زرین کوب بی حرمتی میکنی و از پور پیرار گواه ! ....اما شما دوستان گرداننده ی سایت لر،امید که شما هم در گرداب ساده انگاری و غرور ناشی از خواندن چند مقاله وکتاب نیفتید و همچون آن خانم محترم،به علت شباهت ظاهری آسترکی با آشتروک چی چی ،نتیجه نگیرید که پس آسترکی ها از خاندان سلطنتی چند هزارساله ی ایلامی هستند،انگار که این چند هزارسال در دریاچه ی نمک آنها را خوابانده باشند!
دوستان گرامی ،گذشته ،هرچه بود،گذشت.مردمی بودند مردمی آمدند جنگیدند صلح کردند دوباره مردمی امدند و....تا به ما .اینک برماست که آینده را ،فارغ از اینکه کردیم یا لریم یا فارسیم ویا...با هم وبرای هم ،بر بنیاد خردوخردوخرد،بسازیم.راه دیگری برای رسیدن به سعادت نداریم.وسلام

Sunday, December 24, 2006

چو ایران نباشد..

اگر در تارنما های دوستان و همتباران لر و بختیاری..گشت و گذاری داشته باشیم،میتوان به نشانه های باریکی از قومگرایی (گاهی تا مرز خود شیفتگی )بر خورد که خیلی جالب نیست و به احتمال هدف نویسندگان و ...نبوده بلکه ناخواسته وارد این محدوده شده اند که البته راه برگشت همواره وجود دارد.رفتن به سوی فرهنگ و داشته ها ویادگارهای اقوام و کمک به پاسداری و نگهداری و احیانا گسترش آن،یک خویشکاری ملی ونه قومی است که البته درجهت پشتیبانی از فرهنگ ملی و کمک به اقوام در آشنایی با مشترکات و دیگر عناصر فرهنگی سایر اقوام ایرانی،بسیار ضروری مینماید و به همه ی کسانی که در این راه میکوشند باید خسته نباشی گفت.اما در همه حال باید بیاد داشته باشیم که هر تلاشی باید صرفا در راستای همبستگی ملی و سربلندی ایران و ایرانی باشد.

Thursday, December 21, 2006

شب یلدا

فردا آغاز روند پیروزی روشنایی بر تاریکی و زادروز خجسته ی مهر است و مسیح...بر همگان فرخنده باد.

Thursday, December 07, 2006

بختیاری ها وتاریخ نویسان

در یکی از تارنما های متعلق به هم تباران لر و بختیاری، اشاره‌اي شده بود به اعتراضي به آقاي تاج‌زاده در سخنراني‌اي به مناسبت سدمين سال انقلاب مشروطه و اينكه چرا نقش بختياري‌ها در جريان انقلاب و فتح تهران كم اثر نشان داده مي‌شود و يا بطوركلي ناديده گرفته مي‌شود.
و پاسخ آقاي تاج‌زاده كه، "نقل به مضمون" بختياري‌ها هم خود، تاريخ خود را بنويسند و اشاره به جنبش جنگل ونویسنده ی تاریخ... جنگل. كه البته دو برداشت مي‌توان از پاسخ رندانه ی آقاي تاج‌زاده كرد، يكي اينكه در نوشتن تاريخ در ميهن ما(هر كي به فكر خويشه) و ديگر آنكه آنچه بنام تاريخ توسط هم ميهنان ما نوشته شده، حتي تاريخ جنگل بدرد ايل و تبار نويسنده مي‌خورد و بس، كه سد البته چنين نيست و شاهد راستين ما همانا احمد كسروي و تاريخ راستین مشروطه‌اش است.
اما اين سخن كه، مورخان تاريخ مشروطه و پس از آن به نقش بختياري‌ها كمتر پرداخته‌اند، سخني درست است و علت آن ناروشن، هر چند مي‌توان گمانه‌هايي زد و به نتايجي رسيد كه سد البته کار "كاردانان" است. ظاهراً حق‌كشي بختياري هاو احتمالاً لرها) در تاريخ پيش از مشروطه نيز وجود داشته از آن جمله مي‌توان به دوران نادري اشاره نمود.
صفحات كتاب سه جلدي عالم آراي نادري، نوشته ميرزا محمدكاظم مروي وزير مرو، با تصحيح و مقدمه و توضيحات و حواشي و فهرست‌ها توسط دانشمند گرانمايه جناب دكتر محمدامين رياحي از انتشارات زوار..... پر از همراهي‌ها و همكاري‌ها و نبردهاي بختياري‌ها در كنار نادر افشار است، و به نوشته نويسنده كه هم‌دوره نادر بوده است، در هر جايي كه بوده‌اند از شجاعت و رشادت چيزي فروگذار نكرده‌اند و در اين راه صدها و هزارها كشته داده‌اند، اما ببينيد نادر با يكي از پهلوانان آنان، بنام عليمراد بختياري چه‌ها كه نكرده است.
ماجراي دردآور اين پهلوان گمنام بختياري در صفحات 471 تا 477 از جلد دوم آمده است و تنها همين ماجرا كافيست كه نام نادر را در كنار جاني‌ترين آدمهاي تمام دوران آورد،...... بخوانيد.
(مقال اين احوال مآل حال عليمراد بختياري است كه جواني بود فرزانه و مردي بود مردانه.)
عليمراد كه درچهارمحال بختياري به حضور نادر رسيده بود... وارد درگاه جهان پناه (شده) و به خدمات شاهراه دين و دولت قيام نمود)... ظاهراً نادر در تقسيم مشاغل به نامبرده مقامي كمتر از ديگران ميدهد و بنوشته نويسنده (از اين بابت كمال كدورت و عداوت بر دل پر كينه آن جا گرفت. و با وجود آنكه در ميانه طايفه جليله بختياري چندان معروف و مشهور نبود، نهايت در آيين جلادت و نامداري قرينه رستم و اسفنديار بود و ضرب شمشير آن، جميع سركشان بختياري را در اطاعت "كايد علي صالح" و سركردگان آن نواحي درآورده بود. ) {كايد علي صالح يكي از رهبران بختياري در زمان نادر بوده است كه بسيار از وي در كتاب نام برده شده است}.
عليمراد بختياري در جنگ ايراني‌ها با تركان عثماني، از خود رشادت و شجاعت بسيار نشان مي‌دهد و به تنهايي خود را به خزانه عبدالله پاشا، فرمانده تركان عثماني رسانيده، «موازي يك استر كه زر سرخ بار داشته بدست آن افتاده بود( يكي از يوزباشيان در بناي تخويف و تهديد آن برآمده چند تازيانه‌اي به عليمراد مي‌زند)، عليمراد شكايت به يوزباشي خود مي‌برد اما نامبرده كم توجهي ميكند و اين باعث دلخوري عليمراد مي‌شود. برابر متن، عليمراد پيش از آن، بر اثر همين بي‌توجهي‌هاي بالادستي‌ها، عده‌اي از بختياري‌ها را با خود همراه مي‌كند كه اگر با من باشيد مي‌رويم و پدر نادر را در‌مي‌آوريم و با اين پيش‌آمد، غيرت و مردانگي او، ديگر تاب ناسپاسي سرداران ترك سپاه نادر را و البته فاميل بازي خود او را نمي‌آورد و با حدود سيصد- چهارصد تن از ياران بسوي سرزمين بختياري حركت مي‌كند و در كوتاه مدتي بختياري‌هاي هفت و چهار و تعدادي لرهاي خرم‌آباد را، حدود بيست هزار نف {كه البته بسيار اغراق‌آميز مي‌نمايد} دور خود جمع مي‌كند و در انتظار پيش‌آمدهاي بعدي مي‌ماند.
باز هم به نوشته كتاب، سكه مي‌زند، كجا؟ معلوم نيست و دو روي سكه را با اين دو بيت مي‌آرايد:
مي‌كنم ديوانگي تا بر سرم غوغا شود سكه بر زر مي‌زنم تا صاحبش پيدا شود
علي، مراد مرا داد و بخت ياري كرد به زير سكه من نقره كامكاري كرد!
با اين اميد كه برود و شاه تهماسب صفوي را از زندان نادر آزاد كند و حكومت بوي دهد.
كار به جايي مي‌رسد كه به سپاه نادر دست‌اندازي مي‌كند و... نادر دستور مي‌دهد كه سرزمين بختياري را با نيروهايي از اصفهان و عراق و همدان و عليشكر و... محاصره كنند تا راه فرار بر عليمراد بسته شود و خود به سوي خوانسار روانه مي‌شود... ظاهراً اطرافيان عليمراد با شنيدن خبرآمدن نادر و ده‌ها هزار لشكريان او متفرق مي‌شوند و عليمراد مي‌ماند و تعداد اندكي افراد فاميل كه به كوهستان‌هاي سربلند بختياري كوچ مي‌كنند- چهل روز كوشش و تلاش و تعقيب بجايي نمي‌رسد و نادر سرانجام در شوشتر اقامت مي‌گزيند و دستور مي‌دهد (موازي يكصد هزار نفر از غازيان و يكصد هزار نفر از ايلات و احشامات به عنوان ايلجاري از اطراف و نواحي كوه‌مالي نموده، عليمراد را در هر جا و هر مقامي كه بوده باشد، پيدا نمايند) يكماه تجسس ره بجايي نمي‌برد و عليمراد پيدا نمي‌شود.
{توجه شود كه همه امكانات كشور در يك نقطه و براي دستگيري يك نفر جمع شده است و باقي سرزمين رها} سرانجام عليمراد با هفت مرد و سه زن از برادران و فرزندان و زنان و خواهران خود به غاري پناه مي‌برد.... سرتان را درد نمي‌آورم پس از مدتها سرانجام زني را كه براي آنها آب مي‌برده پيدا مي‌كنند كه در زير شكنجه، يك شبانه روز، ناچار به عجز آمده، گفت: عليمراد در اين جبال با عيال و اطفال خود مي‌باشد {متأسفانه نويسنده نام و نشاني از كوه‌ها و جاها نمي‌دهد و مشخص نيست محل اختفاي عليمراد كجا بوده است}.
ادامه داستان بسيار دردانگيز است و هر دلي را بدرد مي‌آورد، علاقمندان مي‌توانند خود به كتاب مراجعه و ماجرا را كامل بخوانند، خلاصه ماجرا چنين است كه عليمراد وقتي از دستگيري خود اطمينان مي‌يابد (زنان و دختران خود را به قتل آورده، خواست مادر خود را نيز بكشد... كه از سر قتل وي مي‌گذرد مردان به جنگ تفنگ ادامه مي‌دهند، 3 شبانه روز تشنه و گرسنه كارزار بدرازا مي‌كشد و سرانجام تسليم مي‌شوند و عليمراد در شوشتر به حضور نادر آورده مي‌شود.)
(چون نظر اشرف (نادر) بر آن... افتاد، حكم فرمودند كه گوش و بيني و دست و پاهاي آن را قطع كرده، ديده جهان‌بين آن را از حدقه برآوردند، و سينه و ساير اعضاي آن را بريده، بعد از اين زجر و شكنجه به مادرش گفت: فرزندت را به تو بخشيدم.)
و عليمراد با وجود آن حالت آهي نزده، آب مي‌خواست و در ميان خاك و خون غوطه مي‌زد و مي‌گفت: دريغا كه جمعي جوانان و نامداران به جهت پاس حرمت من قتيل و اسير نادر... خواهند شد. و از روزگار شكايت بسيار كرده، طرف عصر جان بجان آفرين تسليم نمود... القصه مقرر فرمود دو هزار خانوار از جماعت هفت‌لنگ و چهارلنگ را به سركردگي ابوالفتح‌خان و قاسم خان و كايد علي صالح... كوچ داده، روانه ممالك خراسان زمين نمود، كه برده در سرحد ولايت جام سكني دادند.
... پس از نادر، بختياري‌ها برگشتند و آن سه خان هم در تاريخ ايران اثرگذار... هرچند براي بختياري نه.


اگر عمري باشد و خواننده‌اي باز هم درباره بختيار‌ي‌ها (ولرها) خواهم نوشت.

Saturday, December 02, 2006

درود دوباره

مطلب بلندی!درپاسخ جناب تاج زاده که در اعتراض هم تباری که چرا از بختیاری ها ونقش انکار ناپذیر آنها در جنبش مشروطه کم گفته و نوشته میشود؟واین پاسخ که بختیاری ها هم خود تاریخ بنویسند تا نقششان برجسته شود! نوشته ام که امیدوارم بزودی در این تارنما قرار گیرد.هرچند سخن اقای تاجزاده پذیرفتنی نیست وشاید شوخی ..کرده باشد اما وجود دردانگیز واقعیت طرح شده ،برگرده ی همه ی اندیشمندان و علاقمندان تاریخ ایران و لر و بختیاری بار سنگینی گذاشته است که باید روزی همت نموده به مقصد برسانند،وچه زمانی بهتر از سده ی مشروطه و نفت.نگارنده در اندازه ی ناچیز توانایی خود به این مهم خواهد پرداخت...به یاری خداوند...