Iran & Irani..(ایران و ایرانی...(ایران من ... ایران ما

(ایران من - ایران ما) . (My Iran- Our Iran ) ما ایرانی ها اغلب دو ایران داریم یکی همه خوبی و آن دیگری...باید این هردو را یکی کنیم تابتوانیم آبادش کنیم. .

Sunday, September 30, 2007

گزیده ی تاریخ بختیاری -3


داستان كرد و لر:
در هيچ يك از منابع موجود، تا نيمه‌هاي سده چهارم هجري، نامي از «لر» برده نمي‌شود بعكس حتا در داستان «كارنامه اردشير بابكان» بازمانده از ايران باستان و همه‌ي مراجع ديگر پس از آن، كوه‌نشينان «كرد» ناميده مي‌شوند. كردان فارس، كردان اصفهان، كردان خراسان و... به نظر مي‌رسد در آغاز «كرد» معناي قومي نداشته است، بلكه شكلي از زندگي و زيست بوده است، در برابر شهري و روستايي، مردان كوه‌نشين و شبانكاره را «كرد» مي‌ناميدند.
در كارنامه اردشير بابكان (برگردان قاسم هاشمي‌نژاد ص 31) آمده است «ساسان شبان بابك بود، از نژاد و ناف داراي شهريار و همواره بارمه‌ي گوسفندان مي‌بود و وقت بيداد شاهي اسكندر گريزان و پوشيده مي‌رفت و روزگار مي‌گذاشت با شبانان «كرد»». يا «اردشير چهار هزار مرد آراست و بر سر ايشان تاخت و شبيخون زد، از اين «كردان»، هزار مرد بكشت و بران ديگران، خسته، دست يافت.» (همان ص 45)
مسعودي در الاتنبيه و الاشراف، پس از ذكر نژاد كرد، طايفه‌ها و جايگاه كردان را به اين شرح مي‌آورد: «كردان بازنجان و شوهجان و شادنجان و نشاوره و بوذيكان و لريه و جورقان و جاوانيه و پارسيان و جلاليه و مستكان و جابارقه و جروغان و كيكان و ماجردان و هذبانيه و ديگران كه در قلمرو فارس و كرمان و سيستان و خراسان و اصفهان و سرزمين جبال و ماهات (ماه بصره: همدان و ماه كوفه: دينور) و ماه‌سبذان و ايغارين كه برج و كرج ابي دلف و همدان و شهرزور و دراباد و صامغان و آذربايجان و ارمنيه و اران و بيلقان و باب و ابواب و جزيره بين‌النهرين و شام و دربندها هستند.»
چنانچه ملاحظه مي‌شود «كردان» در تمام ايران پراكنده و حتا «لريه» و «پارسيان» هم «كرد» بحساب آمده‌اند. (و اين نخستين بار است كه نام لر و لريه در كتاب‌ها آمده است و بمعناي مكان و جايگاه)
مسعودي در جاي ديگر آورده است كه: «هر يك از طوايف «كرد» يك زبان خاص «كردي» دارند.» (مروج‌الذهب ص 481)
در تبري آمده است: پس هرمزان (استاندار خوزستان) كافر شد و قلمرو خود را بروي مسلمانان بست و از «كردان» كمك خواست و... (ص 1887)... و اگر از جانب «كردان» فارس بوي حمله‌اي مي‌شد (همان ص 1889)... گروهي بسيار از «كردان» و ديگران در بيروز- از شهرهاي اهواز= خوزستان- (ص 2017) و... مردم «ايذه» و «كردان» كافر شدند. (ص 2112)
و جالب است كه در كامل ص 5779 ذيل حوادث سال 439 آمده است: در اين سال كردهاي لر و گروهي از سپاه سرخاب (در شهر دسكره) سر به شورش برداشتند.
اين داستان- اتلاق كُرد بر همه‌ي ايرانيان كوه‌نشين تا سده‌هاي هفت و هشت هم ادامه مي‌يابد، در حاليكه از سده چهار (نيمه‌ي سده) نام لُر ابتدا در كنار كُرد و سپس به تنهايي برده مي‌شود.
از اين شواهد كه بسيار است و فراوان، دو نتيجه مي‌توان گرفت: يكي، اتلاق كرد بر همه كوه‌نشينان ايران تا سده هفت و هشت و ديگري پراكندگي كوه‌نشينان در سراسر ايران و حتا خارج از مرزهاي شناخته شده ايران امروز.
نتيجه سومي كه مي‌توان به دست داد، اين است كه برخلاف گفته‌ي برخي دوستان كُرد، لُرها به هيچ وجه كُرد نيستند، هرچند به درستي تشابهات بسياري بين دو طايفه و دو قوم وجود دارد كه قطعاً ناشي از: 1. هم‌تبار بودن (ايراني بودن) 2. شكل زندگي يكسان كوه‌نشيني، آنهاست اما در نهايت كردان از اقوام ماد و لرها از اقوام پارس هستند. (زبان يا گويش كردي و لري بهترين گواه اين گفته مي‌باشد كه در عين نزديكي (= نزديكي اقوام پارس و ماد و پارت)يكي نيستند.)
داستان كرد و لر، سده‌ها بعد، در مورد لر و بختياري بگونه‌اي ديگر، تكرار مي‌شود و بختياري كه تا سده نه و حتا نيمه نخست سده ده، جزء لر بزرگ بود، از نيمه دوم سده‌ي ده نام بختياري بخود مي‌گيرد. بدون آنكه تا كنون مشخص شده باشد كه چرا و چگونه. بهمان شكل كه «لر» مدت‌ها در دل «كرد» نهفته بوده و سده‌ها بدرازا مي‌كشد تا رهاسازي يا جداسازي لر از كرد شكل بگيرد*.
===================================================================
سيزده سده پس از امپراتوري مادها= سال 1171 شاهنشاهي كوروش هخامنشي= 621 ميلادي= آغاز گاه‌شماري هجري
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
* تبديل بهداروند (نام باوي از چهار باو تيره‌ي هفت لنگ بختياري) به بختياروند، عاميانه است و نمي‌توان آنرا جدي گرفت. بهمان گونه كه باو (= گونه و نوعي صفتِ رساننده‌ي خويشاوندي) را به باب (= در و دروازه) تبديل مي‌كنند. اين‌گونه فارسي سازي واژه‌هاي بومي ما آدمي را بياد تبديل بيروني (ابوريحان) به بيراني مي‌اندازد.
در كودكي شاهد بوده‌ايم كه برخي هم سن و سالانِ شهري‌تر از ما، بهتر را بِخْتَر و هُل (خاكستر) را خُل و... مي‌گفتند تا خود را از امثال من كه ديرتر از ده به شهر آمده بودم، شناخته شوند.
تبديل بهدار[وند] به بختيار[وند] از همان مقوله مي‌تواند باشد.
آنچه در خصوص اتلاق نام بختياري بر بخشي از مردمان تشكيل دهنده لر بزرگ مي‌توان با قاطعيت گفت اين است كه:
1- اين تغيير و تحول در فاصله‌ي از بين رفتن حكومت اتابكان لر بزرگ در سال 827 هجري قمري- 802 هجري خورشيدي و سال 974 هجري قمري- 945 هجري خورشيدي در حكومت شاه تهماسب صفوي رخ داده است و در آن سال، اين نام جا افتاده بوده است. هرچند اتلاق لر بختياري نيز وجود داشته است و بكار مي‌رفت.
2- بمرور، هرچند در آغاز خان‌هاي بختياري از (لر) بودن خود گريزان نبودند اما آرام آرام لر بختياري، نزد خان‌ها و بزرگان بختياري به لر و بختياري تبديل مي‌شد به نحوي كه براي نمونه، همسران خود را از خانواده‌هاي بزرگ (بي‌بي) و از آن خانواده‌هاي معمولي و به اصطلاح رعايا را (لر) مي‌گفتند.
و مثلاً فلان خان، دو زن بي‌بي داشت و دو زن لر و بديهي بود كه بي‌بي‌ها از ارزش و احترام بالاتري برخوردار بودند و ديگر زن‌ها نقش كلفت و كنيز آنها را بازي مي‌كردند- اين امر تا سالهاي كودكي نگارنده ادامه داشته است. (دهه‌ي سي و چهار)

Friday, September 28, 2007

میانپرده ی گزیده ی تاریخ بختیاری

نوشتن تاریخ و همزمان آنالیز و بررسی آن ورسیدن به بخشی از حقیقت نهفته در دهلیزهای هزارتو و تاریک سده ها وهزاره ها،کاریست بزرگ که از هر کس برنمی آید.از سویی شیرینی یافتن و کشف گمشده ها وفراموش شده ها،ازدرون همین تاریکی ها،چنان وسوسه انگیز است که بسیاری را ،توانا وناتوان(چون نویسنده)بسوی خود می کشد.آنچه زیر عنوان ((گزیده ی تاریخ بختیاری ))تقدیم خوانندگان و بویژه همتباران ،میشود می توانست تاریخ قوم لر باشد ،کار سترگی که استاد امان الهی آغاز گر آن بوده اند و براستی پر بارترین کتابیست که تا کنون درباره ی قوم لر نوشته وگسترده شده است،اما ،ناتوانی وکمداشت نویسنده سبب محدود شدن گستره ی کار شد ،هر چندتاریخ تیره های گوناگون لر ،می تواند به تاریخ قوم لر بیانجامد.از سویی انتخاب بختیاری تنها به علت وابستگی وآشنایی بیشتر با نگارنده با این بخش از قوم بوده وبس….
اما این نوشته را با سپاس از یاران نشریه فرهنگی اجتماعی مردم لر و بویژه جناب ابراهیم خدایی،که سبب خروج اینجانب از انزوا شده اند ،به پایان می برم.وگفتن این نکته که انتقال نوشته از محیط word به سایت،مشکلاتی ایجاد می کند که به احتمال از کم اطلاعی نویسنده ناشی میشود و پوزش از خوانندگان گرامی.

Tuesday, September 25, 2007

2 :گزیده ی تاریخ بختیاری


پيش از اين به مناطق لرنشين مختصر اشاره‌اي شد، اينك اندكي مشروح‌تر به سرزمين «لر» و ريزتر به سرزمين بختياري‌ اشاره مي‌شود.
قوم لر، بصورت پيوسته و منسجم در بخش وسيعي از كشورمان، زندگي مي‌كند كه از شرق به مرز كشور عراق- كه روزي روزگاري دل ايران‌شهر ناميده مي‌شد، تا حدود گيلان غرب،‌ از جنوب به حدود درياي هميشه پارسي تا نزديكي‌هاي بوشهر و از غرب به فيروزآباد و شيراز و اصفهان و از شمال به تهران و قزوين و همدان و جنوب باختران و گيلان غرب، مي‌پيوندد.
بعلاوه به صورت پراكنده در جنوب و جنوب شرقي كرمان، حوالي جيرفت و پاريز، خوار و ورامين و دره‌لار- شمال شرق تهران و... هرات در خارج از مرزهاي رسمي حضور دارد. اين سرزمين تيره‌هاي لرستاني (فيلي، لك و...)- بختياري- كوه‌گيلويه- بويراحمد- سرخي و ممسني، از قوم بزرگ لر را دربرمي‌گيرد. اما، چون اين نوشتار به بخش بختياري‌ها بيشتر نظر دارد، اينك به سرزمين آنها مي‌پردازيم. سرزمين بختياري به تقريب در ميانه‌ي سرزمين لر قرار دارد. گفتني است كه سرزمين لر نوار پهني است بموازات رشته‌كوه‌هاي زاگرس، از شمال غرب بسوي جنوب شرق به پهناي حدود 500 و درازاي 800 كيلومتر و گستره 400000 كيلومترمربع يا يك چهارم مساحت كشور. بديهي است كه اقوام ايراني ديگري بويژه در شهرها و روستاهاي اين مناطق ساكن هستند كه سده‌هاست كه با خوشي و گاهي ناخوشي در كنار يكديگر ادامه زندگي داده‌اند.
جنوب سرزمين بختياري را دشت گسترده خوزستان دربرمي‌گيرد، از انديمشك، در جنوب دشت لور و خطي فرضي كه شهرهاي انديمشك و دزفول و شوشتر و رامهرمز را بهم وصل مي‌نمايد. و غرب آن تا شمال و شرق رودخانه‌ي دز از ميانه دزفول و انديمشك تا درود و ازنا و اليگودرز (بربرور و جاپِلق باستاني) در شمال و فريدن (پاري تكه‌ي هردت) و استان چهارمحال و بختياري و محدود به استان كهگيلويه و بويراحمد- گستره‌ي اين بخش به تقريب يك سوم خاك «لر» را تشكيل مي‌دهد. منطقه‌ي بختياري، سرزميني كاملاً كوهستاني با تنوع گوناگون آب و هوا و گياه، پر آب و جنگل‌هاي بلوط و بادام كوهي و بن و ‌كِلخونگ و... در بخش مركزي و بوته‌زار و گونه‌هاي گياهي كوتاه- همچون گَوُنً (گينه= محلي) در شمال و تقريباً لخت و عاري از درخت- جز محدودي درخت‌هاي كُنار (سدر) در غرب شهر مسجدسليمان و شمال شوشتر.
آثار تمدن در جابجاي اين سرزمين، همچون ديگر سرزمين‌هاي لرنشين، بچشم مي‌خورد. از پيش از تاريخ تا دوران ايلامي- هخامنشي- پارت و ساساني و اسلامي با مردماني عمدتاً كوه‌نشين و شبانكاره. و از حدود 670- 655 هجري قمري (650-635 هجري خورشيدي) در دوره‌ي حكومت اتابك شمس‌الدين آلب ارغو- كوچنده، (با كوچ بهاره بسوي سردسير و پاييزه بسوي گرمسير) و دو شهر عمده و تعدادي شهرك مانده از باستان، پيش از آمدن تازيان و تعداد بيشتري روستا و قلعه‌هايي كه به اجبار «تخته قاپو»* مردماني باشنده آن‌ها گرديده و راهي كه خوزستان را از طريق ايذه- لردگان- گردنه رخ و... به اصفهان پيوند مي‌دهد. راهي كه شايد اگر نمي‌بود تاريخ بختياري با سكوت بيشتري همراه بود، اما از آنجا كه مركزيت سرزمين بختياري در طول تاريخ شهر «ايذه» بوده است و بسياري رخدادهاي اين قوم در ارتباط با اين شهر و استان خوزستان رخ داده است، اندكي هم به جغرافياي اين استان مي‌پردازيم. هر چند جغرافياي خوزستان خود به تنهايي مي‌تواند موضوع پژوهشي سترگ و پرفايده باشد.
جغرافياي خوزستان
«در آغاز يورش تازيان»
استان خوزستان: كوره اهواز
اگر تصوير كشورمان را از بالا ديده باشيم، در گوشه جنوب غربي آن، سرزمين همواري همواره با رنگ سبز، ديده مي‌شود كه گويي پروردگار يكتا، بشكلي هنرمندانه و آماده براي زندگي آسوده‌ي بندگان خود آفريده است.
كوه‌هاي سر به فلك كشيده زاگرس، همچون سربازاني آماده و سلحشور، تحت فرماندهي فرماندهان بزرگ چون زردكوه، هفت‌تنان، منار، كوه سفيد، منگشت و دلا، با سينه‌هاي فراخ و چشماني عقاب‌گونه، سخت و ستبر پاسدار و نگاهبان آن هستند.
در زير پاي اين فرماندهان هميشه بيدار، و سپاه آماده، چشمه‌سارها و رودبارها، جوي‌هاي هميشه جاري و روان، به سوي آن، با فاصله‌هايي كه گويي با طرح و نقشه پيشين ساخته و پرداخته شده است، جاري‌اند و زندگي و سرسبزي و فراواني را به ارمغان مي‌برند.
كرخه، دز، كارون، جراحي و زهره- شاوور و مسرقان و الا و رود زرد و خيرآباد و... جوباره‌هاي شيريست كه مادر زاگرس در كام فرزند- دشت مي‌ريزد تا هم شاهد شكوفايي آن باشد و هم خود لذت اين بزرگواري و بخشندگي را بچشد.
آري چنين سرزمين مقدسي، همواره‌ي تاريخ آماده پرورش فرزندان خود (انسانها) بوده است. از اينروست كه تا آنجا كه مي‌شود تاريخ را كاويد، خوزستان مسكون و زاينده‌ي تمدن بوده است.
براي خوزستان تا 70 شهر برشمرده‌اند كه بر اثر جنگ‌ها و ستيزه‌هاي فرزندان ناخلف خاك و البته سستي و ضعف مصالح، بسياري نابود شده‌اند.
با توجه به آب و هواي خوزستان كه تقريباً نيمي از سال گرم و سوزان است، مي‌توان يقين دانست كه علت ماندگاري انسان و زايش تمدن‌ها ناشي از وجود شريان‌هاي حياتي زندگي (رگ‌هاي زندگي‌بخش آب) يعني رودخانه‌هاي متعدد و كانال‌هاي دست ساخت منشعب از آنها بوده است. بعلاوه هر كس در زمستان وارد خوزستان بشود بطور قطع شيفته آب و هواي آنجا مي‌شود. احتمالاً انتخاب نخستين پارسيان- منطقه را براي زيستن- در زمستان بوده است، چرا كه تمام زيبايي‌هاي طبيعت در ماه‌هاي آخر زمستان و نخستين ماه بهار در خوزستان جمع است. از گل و سبزه و گياه تا آواي دل‌انگيز چشمه‌سارها و آبشارها و خروش رودخانه‌ها و هواي پاك همه و همه يكجا جمع‌اند. تا انسان را سپاس‌گوي سازنده‌ي بزرگ و يكتا كند.
بگذريم، خوزستان در آغاز يورش تازيان از كوره‌هاي بزرگ و معروف و آباد ايران بوده است. جنوب استان را درياي پارس و رودخانه‌هاي اروند و دجله، غرب آن هورها و دشت ميشان (ميسان)، شمال آن مهرجان‌گدك و كوهستان‌هاي شمالي، سرزمين اكراد (بختياري‌ها)- در غرب ايالت سردان و سميرم. سردان با مركزيت لردگان گاهي جزء خوزستان و گاهي فارس مي‌شده است. باز هم غرب خوزستان يا كوره اهواز به استان فارس يا ناحيه ارگان و كهگيلويه همسايه بود. شهرها و مراكز عمده تجمع در كناره رودخانه‌ها قرار داشت، رود كرخه و شاخه‌هاي آن از شمال به جنوب پذيراي شهرهاي بيات و دور و تيب و قرقوب و بيروز (بيروت يا پيروز؟) و بسنا و شوش و كرخه كه ايوان معروف آن تا پيش از جنگ تجاوزگرانه عراق، برپا ايستاده بود. شوش شهر باستاني و چند هزار ساله كه خوشبختانه هنوز زنده است و پايين‌تر، نهر تيري در كنار شهري به همين نام و منشعب از كرخه، مناذر (بالا و پايين يا بزرگ و كوچك) در محل تلاقي كرخه و كارون (در گذشته‌هاي دور، كرخه به كارون مي‌پيوسته است) ديوار مهدي (حصن مهدي؟) در جنوبي‌ترين نقطه و شمال دجله- هويزه يا هوزگان در محل فعلي، و در ساحل دريا، آبادان- سليمانان و دورقستان و اندكي شمالي‌تر سرق (دورق)- جبا- چهارشنبه بازار و در كناره‌هاي دجله، اُبُله و بصره و ديوار معروف به ديوار مهدي و بيان و باز هم شمالي‌تر سوق در كنار كارون و نهايتاً به اهواز يا بازار اهواز (كه معمولاً مركز كوره يا استان بوده است). در ادامه در كرانه‌هاي كارون رو به شمال شهرهاي مناذر بزرگ و كوچك (بايد در حوالي زرگان و رامين و ويس بوده باشند) و عسكر مكرم در محل برخورد دو شاخه‌ي كارون در بندقير فعلي.
درباره اين شهر، عسكر مكرم، گويند كه شهري قديمي (در عهد ايران باستان) بوده است. زماني كه يكي از بزرگان ايران بنام فرخزاد سر به شورش برمي‌دارد، تازيان سپاهي به سركردگي (مكرم بن فزر) براي مقابله با وي مي‌فرستند كه در كنار خرابه‌هاي آن شهر مستقر مي‌شود و از اين رو به عسكر مكرم (= پادگان لشكر مكرم) معروف مي‌شود. قابل ذكر است كه فرخزاد نهايتاً در قلعه و دژي به نام خود (فرخزاد) در ايذه تسليم و سپس بدست حجاج كشته مي‌شود.
شهر مسرقان (مشرقان؟) در كنار شاخه كوچكتر كارون و بالاتر، شهر باستاني و معروف شوشتر كه حاكم‌نشين خوزستان بوده است قرار داشت. جندي‌شاپور در ميانه‌ي شوشتر و پل اندامش (دزفول) و بالاتر از پل صحراي معروف لور قرار مي‌گرفت كه گويند «لر» نام از آن گرفته است.
رامهرمز در كنار رودخانه‌ي الا (علا) و در غرب آن بر سر راه ارگان، آسك و سنبيل قرار داشت كه نهايتاً به ارگان مي‌رسيد كه از كوره‌هاي فارس و مرز فارس و خوزستان بوده است.
از مجموعه شهرهاي نامبرده، بجز جندي‌شاپور و شوشتر و رامهرمز و ارگان و آسك و سنبيل كه در مرز كوه و دشت مستقر بودند، بقيه شهرهايي بودند كه در دشت خوزستان استقرار يافته بودند. اما شهرهاي كوهستاني، شهرهاي ايذج- لوردگان (در ايالت سردان) و سوسن در شمال ايذه از معروفترين‌ها بودند. بر مبناي نوشته‌ي مقدسي در احسن التقاسيم (ص 609) شهرهاي كوهستاني خوزستان اين‌ها هستند: رامهرمز، شهرهايش سنبيل (سنبل) و ايذج و تيرم و بازنگ و لاف و غروه- بابج (بابك)، كوزوك كه همه كوهستاني و مهمند. فهرست شهرهاي خوزستان همچنان ادامه دارد. خواننده محترم براي پي بردن به همه‌ي نام‌ها مي‌تواند به كتاب‌هاي جغرافيا و مسالك مراجعه* نمايد.
در اينجا مقصود اشاره‌اي اجمالي به جغرافياي خوزستان بود كه بسياري پيش‌آمدها و رخدادهاي مربوط به بختياري‌ها به آن مرتبط است. بويژه اين ارتباط تا پيش از صفويه و پايتخت شدن اصفهان، چشمگير است و از آن به بعد است كه رخدادها بيشتر با بخش‌هاي شمالي و شمال شرق ارتباط پيدا مي‌كند.
نگارنده از همه سپاسگزار بوده به روان همه درود مي‌فرستد. روانشان همواره شاد باد.
گزيده تاريخ بختياري- از يورش تازيان تا آغاز حكومت اتابكان
داستان كرد و لر:

* تخته قاپو: اجبار حكومت رضاشاه پهلوي، كوچ نشينان را به يكجا نشيني در سال 1309 كه با خشونت و ستم و جور بسيار آغاز، اما بزودي، رها شد. يكجانشيني واقعي بسياري كوچ‌نشينان پس از انقلاب بزرگ بهمن 57 و بويژه آشنايي آنها با تسهيلات و امكانات رفاهي شهرها و روستاها، بوقوع پيوست.
* تجارب الامم سكويه، فتوح البلدان بلاذري، الفتوح ابن اعثم، تاريخ تبري، تاريخ كامل ابن اثير، كتابهاي جغرافيايي و مسالك‌ها از جمله ابن خردادبه، قدامه، يعقوبي، ابن رسته، ابن فقيه، مسعودي، ابن حوقل، مقدسي، ياقوت و... جغرافياي تاريخي سرزمين‌هاي خلافت شرقي اثر نامداري كه با همه ارزش و اهميت، نياز به بازنگري دارد نوشته‌ي گاي لسترنج، مي‌توانند راهنماي علاقمندان و راهگشاي پرسش‌هاي جغرافيايي آنها باشد.

Saturday, September 22, 2007

گزیده ی تاریخ بختیاری -پیش درآمد

از پرسش‌هاي بنيادين انسان متفكر و انديشه‌ورز مي‌توان به اينها اشاره كرد: من كه هستم، از كجا آمده‌ام، كي آمده‌ام، چرا آمده‌ام، به كجا مي‌روم و... كه مي‌توان گفت همه‌ي تلاش متفكران و انديشه‌ورزان، در درازاي سده‌ها و هزاره‌ها، پاسخ يا يافتن پاسخ اين پرسش‌ها بوده است. تلاشي كه بر سر راه خود بسياري دانش‌ها را بوجود آورده است. اهميت و گستردگي پرسش‌ها، تخصص‌ها و شاخه‌هاي گوناگون علوم و دانش‌ها را، فراروي انسان قرار داده است، از آن جمله است: تاريخ و جغرافيا. اين كه مي‌گويند تاريخ در جغرافيا رخ مي‌دهد، اين دو شاخه‌ي دانش بشري را دوش بدوش يكديگر قرار داده است تا جائيكه بدون درك و آگاهي از يكي درك و فهم ديگري مشكل مي‌نمايد. البته اين غير از ارزش و اهميت جغرافيا (سرزمين‌ها) براي تسخير و تملك است، كه بهانه بسياري از پيش‌آمدهاي تاريخ است.
بي پاسخ ماندن اين پرسش‌ها، ناهنجاري‌هاي فردي و اجتماعي به دنبال دارد و پاسخ به آنها راز ماندگاري ملت‌هاست. بدين معنا كه «ملت» ريشه‌دار است و آشنا به گذشته‌ي نياكان خود و شناخت بار فرهنگي‌اي كه حامل آن است، و ريشه‌دار بودن معادل استواري در برابر بحران‌هاست و سبب ماندگاري.
بختياري‌ها، بعنوان بخشي از «لر»، بگواه ده‌ها نشانه و نماد و نيز با استناد به پژوهش‌هاي پژوهشگران و بركنار از گفته‌ها و نوشته‌هاي كودكانه و گاه ابلهانه‌ي برخي نويسندگان مطالب تاريخي، از اقوام ريشه‌دار ايراني (آريايي) هستند. گويش، باورها و عادت‌ها و رسم‌ها و چهره و رخساره ووو... ايراني بودن آنها را همچون كردها و شبانكارگان و ديگر كوچندگان، شهادت مي‌دهند. اقوام لر با در نظر گرفتن نوشته‌ها، سنگ‌نگاره‌ها- آثار باستاني اسناد محلي (قباله‌ها) و يادمان‌ها و يادها و خاطره‌هاو افسانه‌ها و اساتير و داستان‌ها از پيش از يورش تازيان، در سرزمين بهم پيوسته‌ي كنوني خود- لرستان- خوزستان شمالي- كهگيلويه و بويراحمد- چهارمحال و بختياري- بخش‌هايي از استان‌هاي بوشهر- فارس- اصفهان و مركزي و استان لرستان و استان ايلام، و نيز در جاهاي پراكنده‌ي ديگري كه بعدها توسط حكومت‌ها كوچ داده شده‌اند (از دامنه‌هاي جنوبي البرز در قزوين و ساوجبلاغ تا سواحل هميشه پارسي درياي پارس در بوشهر و از مرزهاي غربي تا گيلان غرب و غرب شيراز و اصفهان و قزوين و جنوب شرق كرمان) زندگي كرده و مي‌كنند. اگر كوچ بزرگ اقوام ايراني را، آخرين كوچ در نخستين سده‌هاي هزاره نخست پيش از ميلاد باور داشته باشيم، «لر» يكي از زير تيره‌هاي قوم پارس مي‌باشد كه بهمراه اقوام و تيره‌هاي ديگري در مجموع «پارس‌ها» را تشكيل مي‌دهند.
ميدانيم كه اقوام ايراني ماد و پارس (بويژه) در كوچ بزرگ خود به سرزميني كه بعدها ايرانش نام نهادند با مردماني بومي با تمدن بسيار پيشرفته- اما پير و كم جان- از جمله ايلامي‌ها برخورد كردند كه احتمالاً بعلت همين ضعف و پيري، بدون درگيري پذيراي آنها (پارس‌ها و مادها) شدند. يادمان‌هاي بسيار، بويژه در شهرستان ايذه و شمال ارگان (در شمال بهبهان) و آثار بسيار در سرزمين گسترده‌ي ياد شده و بويژه كهگيلويه و پژوهش‌هاي تاريخي مورخان، گواه غني بودن آن فرهنگ است. در نتيجه پارس‌ها و مادها- در محدوده اين نوشتار، لرها- علاوه بر فرهنگ پربار خود، عمدتاً بر مدار شبانكارگي و دامداري، از فرهنگ غني ديگري كه عمدتاً استوار بر شهرنشيني بود متأثر گشته، نسبت به اقوام ديگر متشخص‌تر و متمايزتر شده‌اند.
شبانكاره‌اي، كوچندگي و كوه‌نشيني، شكلي از زندگي گروه‌هاي اجتماعي انسانهاست كه بنابر ضرورت در برشي از زمان، در بسياري از جوامع زيستي، رخ داده است. برخي در پي تغيير شرايط زندگي، اين گونه ريستن را تغيير داده و برخي ديگر نيز با توجه به ماندگاري شرايط همچنان كوه‌نشين و شبانكاره مانده‌اند. ايرانيان نيز نمي‌توانند از اين قاعده مستثنا باشند و كوچ آنها در آغاز هزاره نخست پيش از ميلاد خود مويد اين موضوع مي‌باشد. اما بزودي و در برخورد با بوميان و نيز تغييرات بوجود آمده، بسياري از آنها زندگي يكجانشيني (شهرنشيني و روستانشيني) را انتخاب نموده، شهرها و روستاهاي بسيار بوجود آوردند و بنا به ضرورت حكومت‌ها... ولي برخي نيز همچنان، وابسته به دام و دامداري، همان شكل زندگي پيشين را پي گرفتند. نوآمدگان بزودي با بوميان در هم آميختند به احتمال در شهرها بيشتر، و بسياري آداب و عادات آنها را پذيرفتند. به مرور زمان اختلاف شكل زندگي، در همه‌ي جنبه‌هاي زيستي بين دو گروه كوچنده، كوه‌نشين و شبانكاره از يك سو و روستانشينان و شهرنشينان از سوي ديگر، نمود پيدا كرده، برادران و خواهران ديروزي، به، اگر نگوييم دشمنان، مخالفان امروزي بدل شدند.
مطالعه و شناخت تاريخ ايران، نقش بسيار و درگيري‌هاي بي‌وقفه- و گاهي زيانبار- اين دو گروه را نمايان مي‌سازد، تا جائيكه بجز تعداد بسيار اندكي حكومت‌ها- پس از حمله تازيان- عمدتاً توسط همين اقوام كوچنده بنياد گذاشته شده است. غزنويان- خوارزمشاهيان- مغولان- تيموريان؟- صفويان- افشاريان- زنديان- قاجاريان، نمونه‌هاي بارز حكومت‌هاي كوچنده مي‌باشند. هر چند از خارج از ايران آمده باشند.
لرهاي: فيلي- لرستاني- بختياري- كهگيلويه و بويراحمدي- ممسني- سرخي و... داراي ريشه و سابقه‌ي ديرينه، استوار و ماندگارند. اين امري بديهي است اگر تصور كنيم تاريخ ايران را، همه‌ي ايراني‌ها ساخته‌اند، حتا اگر به هر دليل در تاريخ نوشتاري- نامي از آنان برده نشده باشد. براين اساس مي‌توان چنين پنداشت كه لرها- و بختياري‌ها- همان تاريخي را پشت سر گذاشته‌اند كه ساير اقوام ايراني. آنها همراه ساير برادران خود از اقوام هند و ايراني، با غيرقابل زيست تشخيص دادن محل زندگي خود، دست به كوچ بزرگي بسوي سرزمين‌هاي ايران و هند زدند- در اين ميان اقوامي كه خود را ايراني مي‌دانستند و بر بنياد نظريه‌هاي باستانشناسان و مورخان شامل سه تيره بزرگ ماد و پارس و پارت بودند- كه قطعاً هر كدام متشكل از طوايف بسيار كه برخي را مورخان يوناني به آنها اشاره كرده‌اند- فلات يا پشته‌ي ايران را برگزيدند. مادها در منطقه‌اي از ري تا كرمانشاه و آذربايجان، پارس‌ها، مناطق جنوبي‌تر را تا كناره‌هاي درياي پارس و پارت‌ها خراسان را براي ادامه‌ي زيست خود انتخاب كرده و باشنده‌ي آن سرزمين‌ها شدند.
با توجه به تراكم سكونت ايلاميان، عمدتاً در دشت‌هاي وسيع خوزستان و بخش‌هاي غربي ميانرودان و كمتر در كوهستان‌ها، اقوام پارس بيشتر مناطق شمالي‌تر، كوهستان‌ها- را براي زندگي انتخاب كردند چرا كه هم براي دام‌هاي آنها مفيدتر بود و هم ايلاميان در كوهستان‌ها كمتر از شهرها بودند- بسياري شهرهاي ايلامي در دشت و تعداد اندكي در كوهستان‌ها استقرار داشته‌اند، و اين مصادف با سده هشتم پيش از ميلاد بود. از آنجا كه هيچ قومي در هيچ برهه‌اي از تاريخ بدون سرپرست و بزرگ نبوده است، ظاهراً سرپرستي اقوام پارس را خاندان هخامنشي، از تيره‌ي پاسارگاديان بر عهده داشتند و تاريخ بعدها نشان داد كه به حق از عهده اين بزرگي بخوبي برآمده‌اند. نخستين آثار معماري و شهرنشيني پارس‌ها در منطقه، در مسجدسليمان امروزي كه نام خود را از همان آثار گرفته، نمودار شده است. جائيكه برخي باستانشناسان (گيرشمن) آنرا، صفه‌ي مسجدسليمان و پيش درآمد صفه‌ي عظيم و ماندگار تخت جمشيد ميدانند. آري، اگر جنگي بود، همه بودند و اگر كار و تلاش، بهنگام صلح و آرامش بود، باز هم همه حاضر بودند. ابتدا مادها و سپس پارس‌ها حكومت را بدست گرفتند. بختياري‌ها*­ نيز در هر دو حكومت اشتراك داشتند، بويژه در حكومت پارس‌ها نقش مهمتري داشته‌اند.
چيش پش هخامنشي، 675-640 پ م، سرزمين تحت حكومت خود را بين دو پسر خود تقسيم كرد: انزان (انشان) يا پارسوماش بعدي به كورشيان و پارس و پارسه‌گرد به داريوشيان.
«اين سرزمين پارسيان، كه من مالك آنم، داراي اسبان نيك و مردان نيك است.»
«خداي بزرگ اهورامزدا، آن را به من داده، من پادشاه اين سرزمينم.»
آري مگر نه اسبان نژاد بختياري، و مردانش روزگاري سرآمد اسبان و جنگجويان پارسي بوده‌اند. بختياري‌ها در كنارساير اقوام پارس و ماد (و حتا ايلام) بعنوان حكومتگران، سده‌ها در شادي و آرامش ناشي از شجاعت‌ها و شهامت‌ها و ايثار آغازين، بزندگي خود ادامه مي‌دهند، برخي شهرنشين، برخي روستانشين و برخي نيز زندگي آزادانه‌ي كوه‌نشيني را ادامه مي‌دهند... اسكندر آن جوانك گجستك، خوشي و آرامش را بهم مي‌زند، فداكاري‌ها و از خودگذشتگي‌ها بجايي نمي‌رسد، چرا كه، ديگر از كورش و داريوش و خشايار... خبري نيست، نازپروردگان دربار و حرمسرا- سالهاست كه شمشيرها و گرزها را آويخته‌اند. مقاومت دليرانه‌ي كوه‌نشينان پارسه و انزان هم نمي‌تواند از سقوط پيشگيري كند و چنين شد كه چند ده سالي، رياست و رهبري بيگانه را پذيرا شدند تا مرداني ديگر از تبار آنها اما از قومي ديگر پارت‌ها، از خراسان، آزادي ايران را وجهه همت قرار دادند، شور و اشتياق آزادي سراسر ميهن مقدس را فرا گرفته بود و از هر گوشه و كنار كشور اهورايي، خيزش براي بيرون راندن بيگانگان آغاز شده، ديري نپاييد كه روزگار خوشي از نو بر كشور سايه انداخت، بختياري‌ها، كه نزديكتر به دشمن بودند و ستم بيگانگان را بيشتر احساس كرده بودند*، شادتر و پرتلاشتر ظاهر شدند و چنين شد كه سده‌ها، آسايش و آرامش بدنبال آمد.
گيرشمن مي‌گويد: «در حاليكه بسياري شهرهاي ايران و بويژه بزرگان قوم تحت تأثير فرهنگ يوناني به دلخواه يا اجبار قرار مي‌گرفتند، به نظر مي‌رسد كه پارس يكي از آن نواحي بود كه بصورت جزيره‌اي درآمد كه سنن اجدادي در آنجا بهتر محفوظ بماند.»
با استيلاي پارتيان، ايرانيان، هر چند ممكن است در آغاز كشمكش‌هايي ميان اقوام ايراني، بر سر تقسيم قدرت، بوجود آمده باشد اما بزودي زندگي آسوده‌تري را بدون دغدغه‌ي تحمل بار سنگين حكومت خارجي، آغاز كردند.
((داستان اسكندر، هر چند اينك و بر اثر تبليغات بسيار غربيان، واقعي مي‌نمايد، اما اگر تصور شود همه اين بگير و ببندها ظرف مدت حدود ده سال انجام شده باشد، آدمي ديرباور مي‌شود. متأسفانه تاريخ را همان‌ها نوشته‌اند، حفاري‌هاي باستانشناسي را همان‌ها انجام داده‌اند و به اصطلاح خود بريدند و خود دوختند و خود پوشيدند، وگرنه همانگونه كه دروغگويي‌هاي آنان در بزرگنمايي ارتش خشايار و داريوش در حمله به يونان و... توسط غربي‌هاي، كمي منصف‌تر، افشا شده است، كوچكي اين داستان نيز افشا مي‌شد.))
اينكه آثاري از سفال و مجسمه و سكه‌هاي يوناني در شهرهاي بر سر راه معروف به ابريشم يافت شده است، مي‌تواند ناشي از حمل آن‌ها توسط مسافران باشد و يا حتا سازندگان يوناني در آنجا‌ها... مگر نه اينكه هم اكنون قالي كرمان را در مونيخ و فرش كاشان را در هامبورگ مي‌بافند؟ بگذريم. پارت‌ها حدود چهارصد سال حكومت كردند و جاي خود را به ساسانيان، قومي ديگر از پارس‌ها دادند و اينان نيز كم و بيش بهمان اندازه حاكم بودند تا اينكه ضعف و سستي و... غالب شد و تازيان آمدند... و از اين پس اسناد اندكي گوياتر شدند و رساتر. (نويسنده مي‌داند كه بر اثر كمبود مراجع در آغاز و انجام كار به پراكنده‌گويي افتاده است، لذا از اين بابت از خواننده گرامي پوزش مي‌طلبد. اما چون هدف اصلي اين نوشتار روشن ساختن نقش فعال بختياري‌ها در تاريخ است، چاره‌اي جز گردآوري اطلاعات بصورت قطره قطره از درياي كتابهاي تاريخ نبوده است.)
جغرافياي لر و بختياري
* خواننده‌ي گرامي آگاه است كه مراد نويسنده از بختياري‌ها، نياكان مردماني مورد نظر است كه در تاريخ بنام‌هاي «كرد»، «لر»، «لر بختياري» و از حدود سده‌ي دهم هجري، بختياري، معروف بوده‌اند. از آنجا كه جز در يك مورد آنهم تنها در يك مرجع، از كوچ بزرگ و فراگير اين اقوام خبري نيامده است، كه آنهم جاي اما و اگر بسيار دارد، مي‌توان با اطمينان گفت و پذيرفت كه بختياري‌هاي امروزي بازماندگان همان مردمي هستند- اقوام پارس ايراني- كه در حدود 800 سال پيش از ميلاد به اين منطقه آمده و با مردم بومي آن- ايلامي‌ها- به مرور يكي شده‌اند.
* سلوكيه عمدتاً بر غرب ايران، بغداد و سوريه حكومت مي‌راندند.

Thursday, September 20, 2007

...ما که هستیم و

مدتیست که با خودبگو مگویی راه انداخته ام که آنچه را به سالیان در باره ی گذشته ی مردمانی که اینک بختیاریشان می نامند و در گذشته لر و درآنسو تر کرد،از برگ برگ کتاب ها ونوشته هاو...گردآورده ام،بادیگران در میان بگذارم یا باز هم به جستجو به پردازم.
راستش!مدت هاست که (مندیر)چاپ جلد های پایانی تاریخ کامل پور اثیر !هستم که انتشارات اساتیر در دست چاپخش دارد.کتابی که منبع بسیاری آگاهی ها درباره ی گذشته ی ماست وشوربختانه ،همچون بسیاری –
منبع ها و مرجع ها،یا ترجمه نشده اند ویا چاپ و یا چاپخششان انقدر به درازا میکشد که .............. .و این بسیار تاسف انگیز است و شاید به همین سبب است که هنوز از پاسخ به این پرسش درمانده ایم که کی و چگونه نام کرد گرفتیم و کی و چگونه لر شدیم و لر بزرگ و کی و چگونه نام بختیاری بر زبان ها افتاد.
خوب !بد نیست که از همین جا آغاز کنیم ،ما اولش کرد بودیم بعدش لر شدیم و سر آخر بختیاری،بعدش چه پیش بیاد با خداس !...اما هیچ مرجعی و منبعی از چند و چون این پوست انداختن سخن نمیگوید واشاره ای نمی نماید. وهمین مبنای بسیاری گمانه زنی ها نزد تاریخ پژوهان جدید وقدیم ومزخرف گویی برخی تاریخ –نویسان در گذشته شده است.برای پی بردن به تاریخ لر ، از آنجا که کتاب و نوشته ی مستقلی در گذشته در اینباره، نوشته نشده است می باید به جستجو پرداخت و و در اصل دریا پیمایی نمود تا شاید در گوشه کنار وژرفای بیکران آن –دریا-مرواریدهایی جست ورشته کرد و...تا بجایی رسید .آنچه مسلم است پیش از تازش تازیان،چیز ی دستگیر کسی نمی شود مگرپژوهشهای باستان شناسان وآثار باستانی و آنچه از فرهنگ باستان به یادمانده است.که سد البته اینجا هم ،غیر مستقیم میتوان ویا شاید بتوان چیزهایی یافت.پس از یورش تازی اما ،بویژه از سده های سه و چهار به این سو،آگاهی هایی انهم غیر مستقیم ،می توان از لابلای کتاب ها بدست آورد که البته باز هم بدون یافتن پاسخ پرسش های اساسی.تا دوره ی صفویه وضع به همان منوال است که بود،ازاین پس است که اندکی روشنایی بر تاریخ لر و بختیاری پاشیده می شود وآگاهی ها بیشتر وبیشتر میگردد.خاطرات و سفرنامه ها اندوخته های ارزشمندی از اطلاعات را گرد آورده اندوبه عنوان منبع های درجه ی یک،در اختیار پژوهنده قرار می گیرند....از سده ی نوزده میلادی و به ویژه پس از مشروطیت ،وضع به گونه ای کاملن روشن ،بسوی پژوهش ومطالعه ی آکادمیک،تغییر سو می دهد و سیل آگاهی هاست که خواننده ی علاقمند را نشانه می روند.مشروطیت همانگونه که برای کشور نقطه ی عطف میشود برای لر و بختیاری نیز چرخشی بزرگ را در تاریخشان رغم میزند.
لرها خود بندرت به نگاشتن تاریخ خود دست یازیده اند وهمین سبب پوشیده ماندن نقش انها در بسیاری پیشامدهای تاریخی ای شده است که درآن اگر نه بازیگر اصلی ،نقشی مهم بازی کرده اند. .....ادامه دارد.

Friday, September 14, 2007

برایند گویشهای ایرانی

اگر فارسی نباشد
قومگرایی،آنچنان که در برخی تارنماها بدان پرداخته میشود،جز اب در هاون کوبیدن و عمر بر باد دادن
ویژگی دیگری را یدک نمی کشد.زبان فارسی برایند همه ی گویش های اقوام گوناگون ایرانی،ازشرق تا غرب و از شمال تا جنوب سرزمین پهناوری که اینک چندین کشور استعمار ساخته را دربر میگیرد،می باشد.
در این میان آنها که پرتلاش ترومسئولانه ترازدیگر اقوام دربارور کردن آن کوشیده اند،با یک تیر دو نشان زده اند.یکی همان که دربالا به ان اشاره شد و دیگری پویایی گویش قومی خود با آوردن واژه های ناب وپیشکش نمودن به زبان ملی....قابل توجه همتباران لر.

Wednesday, September 12, 2007

پوزش از تارنما!

مدتهاست که از تو غافل شده ام هرچند سخنها داشته و دارم که تنها باتو می توانم گفت.
اگه خدا یاری کنه دیگه رهات نمی کنم.
من!سالهاست که درباره ی گذشته ی لروبختیاری و کاروبارشان پس از تازش تازیان،میخوانم ومیخوانم.تااینجا کارهایی هم کرده ام که امید دارم روزی بکارآید.....مطلب سودمندی درباره ی ویس ورامین در سایت جناب استاد محمود کویری خواندم و بیادشرح شاعر،فخرالدین اسعد گرگانی ازامنیت کشور در شاهنشاهی رامین افتادم که:
جهان آسوده گشت از دزد و طرار..........زکرد و لور و از رهگیر و عیار.
ویادمان باشد که تا زمان شاعر به ندرت از «نام لر"در متون تاریخی و غیره استفاده میشد.،